P29

26 3 0
                                    

2015 / 10 / 7



یه هفته از اون روز گذشت و شوگا هر روزشو میرفت سرکار جینا، و ازش معذرت خواهی میکرد اما جینا یه فرصت میخواست که با جواب رد شوگا کنار بیاد و باهاش مثل قبل برخورد کن.

جینا_ خدافظ کوچولو ...
_ اونی میشه فردا که امدم باهم بازی هم بکنیم؟ امروز فقط درس خوندیم

به دختر روبه‌روش لبخند زد.

جینا_ اگر قول بدی درساتو خوب بخونی و امتحانایی که ازت گرفتم و با نمره خوب قبول بشی میریم شهر بازی البته اگر مامانت اجازه بده

دختر برگشت سمت مامانش و در حالی که دستشو گرفته بود و بپر بپر میکرد گفت.

_ مامان مامان میزاری با اونی برم شهر بازی لطفا لطفا اجازه بده

خانم نَم که خیلی رو این اخلاق دخترش حساس بود دستی به موهاش کشید و یه لبخند مهربون گفت.

_ سویا اگر بچه خوبی باشی و دیگه این حرکتو انجام ندی اجازه میدم با معلمت بری شهر بازی.
سویا_ آخجووننن. اونی، اوپا هم میاد؟

برگشت و یه نگاه به سوجئون کرد که با لبخند دم در منتظرش بود چینی به دماغش داد و رو به سویا گفت.

جینا_ حواست باشه اون خیلی ذوقول بازه.

مشتی به بازوی سویا زد خانم نم که یه خورده حرف با جینا داشت سویا رو فرستاد داخل خونه

نم_ خانم نا خیلی ممنونم از وقتی تو معلمش شدی کمتر بازیگوشی میکنه و درساشو بیشتر میخونه امیدوارم سال بعد که رفت مدرسه معلماش از درساش راضی باشن.

یه لبخند زد این براش خیلی با ارزش بود که یه بچه رو به درس علاقه مند کرده.
دولا شد و تشکر کردن.

نم_ معلمای خصوصی زیادی براش گرفتم ولی هیچکدومشون به سن تو و با استعداد تر تو نبودن میخوام حقوقتونو اضافه کنم.

جینا که برای ماه اولش بود که حقوق میگرفت بعد از تشکر با خوشحالی خدافظی کرد و از در رفت بیرون سوجئون با دیدن جینا سوار ماشین پدرش شد و بعد از اون جینا سوار شد.

سوجئون_ امروز چطور بود؟
جینا_ این بچه خیلی شیطون و بامزه است ... قرار شد درساشو خوند ببرمش شهربازی
سوجئون_ به نظر من که اصلا نیست.

سوییچو تو ماشین چرخوند و روشنش کرد.

جینا_ تو فقط برای این ازش خوشت نمیاد که درسای علوم و ریاضیش خوبن وگرنه بچه بامزه‌اییه.

سوجئون که از استعداد دختر توی ریاضی و علوم حرص میخورد گفت.

سوجئون_ این بچه اصلا عادی نیست ... آخه کدوم بچه کلاس سومی عاشق ریاضی و علومه؟ آخه چرا باید درسش خوب باشه؟

خندش گرفت تنها کسی که آخر از همه میموند چون جینا فقط باهاش درس داره حرص سوجئون رو در اورده.
اینکه مجبور شده این همه راه رو هم برش گردونه خونه هم بی تاثیر نیست.
جینا با خباثت رو به سوجئون کرد و گفت:

جینا_ تازه اگر بدونی چقدر دوست داره میخواد با خودش ببرت شهربازی

ابروهاش پرید بالا سوجئون اصلا از بچه ها خوشش نمیاد و فقط برای اینکه جینا تنها نباشه یه جایی رو برای آموزش خصوصی اجاره کرده و باهاش کار میکنه. بعد از چند دقیقه سکوت بلاخره حرف زد.

سوجئون_ کجا برسونمت؟
جینا_ پارک دیگه
سوجئون_ راستی امروز گفتی روز مهمیه

جینا که یادش افتاد امروز روز خواستگاریه با حزن خاصی سرشو تکون داد و گفت

_ امروز جین از جسیکا خواستگاری میکنه
سوجئون_ اووووو ... تو کی ازدواج میکنی؟
جینا_ هی خجالت بکش ... بحث ازدواج من به خودم مربوطه

جلوی پارک ایستاد و دستی رو کشید و با لحن تمسخر آمیزی گفت

_ بهت خوش‌بگزره مادمازل
جینا_ خفه شو

از ماشین پیاده شد و در رو بست.
شوگا با استرس که با پاش ضرب گرفته بود به ماشین سوجئون که از اونجا دور میشد نگاه کرد.

به استقبالشون رفت جیهوپ که کنار شوگا نشسته بود دستشو گذاشت رو پاش که ضربشو کمتر کنه.

اما حالا که بعد از یه هفته تصمیم گرفته بود به جینا همه چیز و بگه باید میدیدش؟
‌رو به روی شوگا نشست با بیخیالی به عصبانیت شوگا نگاه کرد.
دیگه براش عادی شده بود هر وقت سوجئون رو میبینه اینطوری میشه. حتی شده باهاش دعوا هم کرده اما جینا تا حالا بهش نگفته که به تو ربطی نداره.

جین بالا سرشون رژه میرفت. استرسش واقعا قابل شهود بود و رنگ صورتش هم پریده بود. حق داشت اگر بحث خواستگاری باشه همه پس میوفتن!

نامجون که تازه به جمعشون اضافه شده بود سعی کرد با حرفاش جین و اروم کنه.

شوگا_ جینا خانم شما میری سرکار یا با این پسره میری بیرون کافه‌ایی جایی ؟

دیگه نمیتونست بهش چیزی نگه.

جینا_ چیه نکنه باز خاطرتون رو مکدر کرده؟

جیهوپ ابروهاش پرید بالا. جینا هیچوقت با طعنه حرف نمیزد اما اون الان تو بدترین شرایط روحیش قرار داشت و از همه بدتر مجبور بود هر روز شوگا رو ببینه.

تهیونگ_ چت شده جینا این روزا خیلی با طعنه و کنایه حرف میزنی؟
جینا_ ناراحتت کرده؟

نامجون با تشر اسمشو صدا کرد

جینا_ ببخشید که باعث حال بدتونم
شوگا_ وقتی باعث حال بدمون شدی که با اون پسره مدام میری بیرون
جینا_ دیگه نمیدونستم برای بیرون رفتن با دوستام هم  باید سیم جین بشن و جوابگو باشم
کوک_ جینا کسی درباره بیرون رفتنت حرف نزد ما میگیم این روزا خیلی متهاجم شدی ، پرخاشگر شدی 
جینا_ خوب امروز یاد گرفتم نزارم تو کارم دخالت کنید.

جیمیمین تو سکوت به جینا نگاه کرد میدونست جینا از چیز دیگه‌ایی پره و اصلا منظوری نداره اون خشم نتیجه گریه نکردن برای ناراحتیاست.
جیهوپ سرشو از تاسف تکون داد.
جیهوپ_ بحثمون بحث بیرون رفتنت نیست جینا جان بحثمون سر اینه که میدونی شوگا رو این پسره حساسه باز میاریش جلو چشمش بهش میگی برسونتت.

با بی رحمی به چشمای شوگا نگاه کرد

جینا_ اصلا میدونی چیه؟ سوجئون دوست پسرمه ... حالا برو با خیال راحت بیشتر حرص بخور باشه؟

از جاش بلند شد که اونجا رو ترک کنه دستش توط جیمین گرفته شد  و قبل از اینکه حرفی بهش بزنه جسیکا با انرژی امد؛ اول به جین بعدم به کل جمع سلام کرد.
جین دستشو گرفت

جین_ همینجا وایسا

یه قدم عقب تر رفت و زانو زد جعبه حلقه رو از تو جیبش در اورد و رو به روش باز کرد
سرشو انداخت پایین

جین_ جسیکا ازت میخوام صبحا وقتی از خواب بیدار میشم قبل از اینکه چیز اضافه‌ایی رو ببینم اول چهره خوابالوتو کنارم ببینم ... میخوام وقتی از سرکار برمیگردم قبل از اینکه بخوام فکر کنم غذا رو چی بخورم به این فکر کنم که تو چه روزی داشتی و در پایان رو دلم میخواد آخرین تصویری که ذهنم ازت داشته باشه عکس خندونت تو پس زمینه گوشیم نباشه، چشمای بسته و خستت قبل از خواب باشه دلم میخواد تنهاترین روزامو با تو تقسیم کنم ... با من ازدواج میکنی؟
‌‌
جسیکا با صدای بلند و بهت زده که انگار سوال انکاری پرسیده باشه گفت

جسیکا_ تو الان داری از من خواستگاری میکنی؟

سکوت همه جا رو گرفت فقط صدای ضربان نامنظم قلب جین میومد. هر کسی تو اون جمع به چیزی فکر میکرد.
شوگایی که فکر میکرد جین امشب رو خیلی سخت خواهد گزروند، یا جیهوپ که فکر میکرد وقتشه حرفای انگیزشی رو برای جین آماده کنه. یا مکنه هایی که با خودشون فکر میکردن که کافیه دل جینو بشکونی همونجور که دلشو شکوندی پاتو میشکونم. نامجونی که منتظر فروپاشی جین بود که خودشم نابود بشه ...
همه چیز به ری اکشن جین بستگی داشت اونم که خشکش زده بود و با بهت تو چشمای غزلش نگاه کرد.
با یه لبخند با نمک جعبه انگشتر رو از دستش جین گرفت و با بی‌میلی گذاشتش رو سنگ ... محکم جینو بغل کرد و توی گوشش گفت

جسیکا_ من ازت انگشتر نخواستم ... دلتو خواستم اما الان ... بهم قول بده همه لحظاتتو باهام تقسیم کنی باشه؟

جین با حیرت خندید و دستاشو رو پهلوهاش نشوند جسیکا خیلی شیطونه و همیشه قلب اطرافیانشو تا مرز سکته میرسونه!
جینا نگاهشو تو کاسه چرخوند و بعد از اون از جاش  بلند شد ... دلش نمیخواست به این فکر کنه که اگر رابطه خودشو و شوگا به نتیجه میرسید چی میشد.

رفت پشت وسایل اسباب پارک نشست و پاهاشو بغل گرفت به یه نفر مثل جیمین جهت همدردی نیاز داشت.

Intimacy, a reflection of my family Where stories live. Discover now