پشت میز نشست و سرشو گذاشت رو میز اینکه تصمیم گرفته بود دیگه دانشگاه رو نره کم کم داشت پشیمونش میکرد.
درد گردنش بیشتر شده بود
یکی از دانش آموزاش امد پشت میز ایستاد.
_ خانم نا حالتون خوبه؟
جینا_ من خوبم ... شما بنویسید این چیزایی که گفتم رو
_ میخواید برم به آقای پارک بگم؟
سرشو بلند کرد و به پسر بچه سمج نگاه کرد!
جینا_ نمیخواد حالم خوبه برو درستو بنویس
_ ولی نونا ... !
میخواست دوباره حرفشو تکرار کنه که پسر بچه بدون اجازه از کلاس رفت بیرون و بعد چند دقیقه با سوجئون برگشت
سوجئون که نگران بود امد سراغ جینا و ازش خواست بدون لجبازی باهاش از کلاس بره بیرون.
پشت میز مدیریت نشوندش
سوجئون_ چیزیت شده جینا؟
جینا_ هیچی نیست سوجئون فقط گردنم خیلی درد میکنه
سوجئون_ شاید برای اینکه خیلی سرتو تو برگه ها کردی
پشتش ایستاد و دستاشو گذاشت رو شونش و شروع کرد ماساژ دادن گردنش.
با یادآوری دیشبش مانع سوجئون نشد و گذاشت خیلی راحت تو خاطراتش فرو بره
*فلش بک*
پاهاشو مثل شوگا انداخت روی عسلی و کنارش به مبل تکیه داد و آبمیوه رو از دستش گرفت
بعد از اینکه نگاه سنگینشو حس کرد سرشو انداخت پایین و با خجالت گفت
جینا_ اینطوری نمیتونم فیلم نگاه کنم
شوگا_ جینا اگر یه روز برگشتی خونه و دیدی من نیستم چیکار میکنی؟
جینا_ منتظر میمونم تا برگردی
شوگا_ ولی من باز نمیام
جینا_ خوب بهت زنگ میزنم
شوگا_ اگر جوابتو ندادم چی؟
جینا_ نگران میشم. اون موقع زنگ میزنم به جین و بهش میگم هنوز نیومدی خونه
شوگا_ جینا اگر هیچ وقت دیگه برنگشتم خونه ... برو پیش کسی که دوستت داره خوب؟ ...
جینا که حرصش گرفته بود با لبخند گفت
جینا_ آها کاندید اولی سوجئون
شوگا_ بیخیال... هیچ وقت این اتفاق نمیوفته
*پایان فلش بک*
با لبخند دستشو رو دست سوجئون که شونشو ماساژ میداد گذاشت
جینا_ دستت درد نکنه بسه
بعد از گفتن این؛ چشماش به شوگایی که دم در ایستاده بود خورد.
با ناباوری نگاشون میکرد ... دلش میخواست چیزی که دیده بود الکی دروغ باشه اما خودش لبخندشو دید وقتی سوجئون داشته باهاش حرف میزده لبخند میزد
سریع از جاش بلند شد و رفت سراغش
جینا_ اون چیزی که فکر میکنی نیست!
شوگا_ جینا؟
جینا_ برات توضیح میدم برای خودت پیچیدش نکن ... یونگی لطفا ...
یونگی؟ نقطه ضعفشو به زبون اورد و طبق معمول خام این یه کلمه شد!
اخماش رفت تو هم و با سوجئون چشم تو چشم شد.
شوگا_ شب باهم حرف میزنیم.
بدون هیچ خدافظی از در رفت بیرون
شب باهم حرف میزنیم ... منظورش چی بود؟ نشست رو زمین
جینا_ بیخیال شوگا ... چرا نذاشتی باهات حرف بزنم؟
خوب ... معلوم بود شوگا باهاش قهر کرده و شب قراره با دعوای درست و حسابی بخوابن هرچی نباشه بحث بحث سوجئونه و از قبل شوگا گفته بود که ازش خوشش نمیاد.
جینا خوب میدونست که شوگا به سوجئون حسودی میکنه هرچی نباشه قد بلندتر و هیکل رو فرم تر ... چیزی نیست که شوگا خیلی راحت ازشون بگذره. ولی همه چیز به قد بلند و هیکل خوشفرم نیست؛ شوگا خیلی بهتر از سوجئونه و تنها کسی که میتونست اینو درکش کنه جیناست.
بدون هیچ حرفی تا اتاق خواب دنبالش کرد
شوگا_ بهتره همون بیرون بمونی
ولی جینا بیشتر از شوگا لجباز بود
پیرهنشو در اورد و با بی اعتنایی نگاش کرد.
شوگا_ میخوای تا تهش همونجا بمونی؟ ... میدونی که من خجالت نمیکشم لباسمو عوض میکنم بهتره قبل از اینکه اتفاق بدی بیوفته بری بیرون.
جینا_ گفتم که میخوام باهات حرف بزنم ... تو اجازه نمیدی برات چیزی رو توضیح بدم ... بیخودی قضاوت میکنی!
شوگا_ اگر میخواستم بیخودی قضاوت کنم تو الان اینجا نبودی بچه.
امد جلوتر و جلوتر تا جایی که کمر جینا به میز آرایش برخورد کرد
جینا_ پس بزار برات توضیح بدم تو ...
ایندفعه با صدای قاطعتری حرفشو تکرار کرد
شوگا_ گفتم که فعلا نمیخوام چیزی بشنوم
جینا_ ولی ...
شوگا_ تمومش کن
جینا_ یونگی ...
با شنیدن اسمش از زبون جینا برای یه لحظه چشماشو بست یه نفس عمیق کشید و نزدیکش شد اونقدری که جینا مجبور بود بیشتر به میز بچسبه تا نفساشون باهم قاطی نشه
محکم دستاشو رو میز آرایش کوبید که صدای بلندی ایجاد کرد.
از جاش پرید و با ترس تو چشمای خشمگینش نگاه کرد
بریده بریده گفت.
شوگا_ اینقدر .... از این اسم ... برای ... خام کردنم ... استفاده ... نکن
جینا_ ش ... شو ... شوشوگ...شوگا، من ...
با شنیدن صدای ترسیده و لکنت زبونش فهمید که زیاده روی کرده و به اندازه کافی ترسونده بودش.
با صدای آرومش گفت
شوگا_ بچه! ... حالم خوب نیست ... برو بیرون ... لطفا
گردنشو گرفت و خواست ببوستش که روشو ازش گرفت
شوگا_ فقط برو بیرون جینا
حس گناهی که هر دوشون داشتن طبیعی و منطقی نبود
جینایی که فکر میکرد به سوجئون آزادی زیادی داده. و حتی شوگایی که جینا رو دعوا کرده با وجود اینکه میدونست این حرکت اشکشو درمیاره!
یه نفس عمیق کشید و به خودش تو آیینه نگاه کرد
شوگا_ چه حسی داری؟ ... ایندفعه از دست تو عصبانی نیستم ... نه، از دست جینا هم عصبانی نیستم ... اون پسره داره همه چیز بین منو انو خراب میکنه.
اون تصمیم داشت امشب پیش جینا نخوابه ترجیح میداد تنها باشه دلش نمیخواست جینا رو به این راحتی ببخشه ... نمیتونست اون صحنهایی که دستای سوجئون روی شونهها و گردنش حرکت میکردن رو درک کنه و بزاره جینا تو آغوشش بخوابه باید تکلیف همهچی مشخص میشد اما نه امشب، اون فقط دلش میخواست امشب رو تنها باشه و به هیچی فکر نکنه.
از پلهها پایین رفت و با جینایی که زانوهاش و بغل کرده مواجه شد و کوکی که امده بود بیرون که بدونه این سر و صدا برای چیه!
شوگا_ برو تو اتاقت کوک
کوک_ هیونگ چیزی شده؟ جینا داره ...
شوگا_ گفتم برو تو اتاقت جونگکوک
با شنیدن لحن آمرانهش بدون هیچ حرفی به اتاقش برگشت
کنارش نشست
شوگا_ اینجا جای خواب نیست، برو تو اتاق بخواب
جینا_ میخوام ... کنار تو بخوابم
وقتی وسط حرفش بینیشو بالا کشید مثل بچهایی به نظر میرسید که از رفتن به شهر بازی محروم شده یا ... یه همچین چیزی!
شوگا_ نه جینا ... امشب باید تنهایی بخوابی
با چشمای پر از اشک نگاش کرد.
جینا_ تو نزاشتی برات چیزی رو توضیح بدم ... حتی نمیزاری کنارت بخوابم ... حداقل بغلم کن
شوگا_ متأسفانه ... از اونجایی که باهات قهرم نمیتونم بغلت کنم ... فقط برو بخواب ... دلم نمیخواد بیشتر از این دستت عصبی بشم.
شاید تیکه آخر حرفشو اونقدر یواش گفت که برای یه لحظه شک کرد که تو دلش گفت یا زمزمه وار به زبون اوردش!
پشتشو به شوگا کرد سعی کرد بهش حق بده ... اینکه عصبی بشه اینکه حسودی کنه ولی کم کم داشت با این رفتاراش به شعورش توهین میکرد !
" تو از قابلیتای خودت با خبر نیستی مین یونگی
خودشو پرت کرد رو تخت و سرشو تو بالشت فرو برد
تا کی نمیخوای بزاری من توضیحمو بدم؟! "
فرداش که سرکار رفت. رفتارش با سوجئون سرد شده بود و خودش هم اینو حس میکرد.
سوجئون_ چیزی شده جینا؟
جینا_ هیمم؟؟
سوجئون_ میگم چیزی شده از صبح تا الان هرچی باهات حرف میزنم جواب سر بالا میدی!
جینا_ نه خوبم
لیوان آب رو گذاشت رو میز.
جینا_ من دیگه برمیگردم سر کلاس
سوجئون_ نهار رو چی میخوری بگیرم؟
جینا_ نگیر ... میرم پیش شوگا
کلی حرف آماده کرده ... حرفایی که دیگه شوگا نتونه به سوجئون حسودی کنه. حرفایی که بهش حس با ارزشترین بودن رو بده اینکه دیشب نتونسته بود کنارش بخوابه کمکش کنه که بتونه درک کنه که دلیل شوگا برای این تلخ خلقی چیه.
بعد از تموم شدن تایم کلاسش راه افتاد سمت محل کارش نمیخواست به روی خودش بیاره ولی منتظر بود که وقتی وارد سالن شد اوچین بیاد سراغش و بهش بگه که شوگا با سونگین رفته بیرون!
ولی وقتی رفت داخل شوگا رو دست به کمر دید که داره دستور میده خیالش از این بابت راحت شد.
وقتی نگاهش تو نگاه جینا قفل شد با اینکه خاطرات دیشب و یادش امد یه لبخند زد و به سمتش قدم برداشت.
شوگا_ اینجا چیکار میکنی؟ نهار خوردی؟
حالا باید به کدومش جواب میداد؟
جینا_ امدم باهم غذا بخوریم
شوگا_ برو بالا الان میام
با چشمای مظلومش بهش نگا کرد اگر الانم نخواد باهاش صحبت کنه ...
بعد چند دقیقه شوگا هم امد تو اتاق و در رو بست
شوگا_ نهار خوردی؟
جینا_ گفتم برم با شوگی بخورم.
کنار جینا خودشو پرت کردشوگا_ جینا ... بیا امروزم نهار نخوریم ... قول میدم یه شام خوشمزه برات درست کنم.
دستشو گرفت و تو آغوشش پنهانش کرد، بینیشو لابهلای تارهای موهاش فرو برد و بوی شامپوی همیشگیش رو به ریههاش کشوند.
جینا هم دستاشو دور کمر شوگا حلقه کرد
جینا_ این یعنی آشتی دیگه؟
شوگا_ هرجور دوست داری حسابش کن من مثل یه گوشی شارژم کم شده بود
جینا_ یه چیز سفارش بده بیارن ... گشنمه
شوگا_ چشم
جینا رو از خودش دور کرد و تو چشاش نگاه کرد
شوگا_ ببخشید که بدقلق بازی در اوردم ... اون پسره خیلی جذاب تره من فکر میکنم که تو بیشتر جذب اون میشی تا من ... دلم نمیخواست ناراحتتکنم
جینا_ چرا باید با وجود تو ... باید برم با سوجئون؟ وقتی تو هستی؟
شوگا_ بیخیال ... دوتامون میدونیم اون خیلی ججذاب تره ... قد بلند ابرو های کشیده هیکل ورزشی
جینا دستشو گذاشت رو بازوی شوگا
جینا_ آره ... ولی به خودت نگاه کردی وقتی بخوای از کسی مراقبت کنی؟ ... وقتی میخوای به کسی بگی دوسش داری ولی بدون کلمات؟
لباشو گزید و گفت
جینا_ حتی وقتی عصبانی میشی
شوگا_ ترسوندمت! من خیلی بد سرت داد زدم جونگکوک هم امد بیرون که بفهمه قضیه چیه
جینا_ ولی تو ازم خواستی ازت فاصله بگیرم که بیشتر از این ناراحت نشم ... حتی وقتی از دستم هم ناراحتی مراقبمی ... ولی سوجئون هیچکدوم اینا رو نداره ... جذابیت تو رو نداره. مثل تو بغلم نمیکنه، هیچکس مثل تو مراقبم نیست
یه لبخند زد
جینا_ تو دیشب منو ترسوندی ... فکر کردم دیگه شانس صحبت کردن با تو رو ندارم
شوگا یه لبخند بیروح زد و با صدایی که از شدت خستگی دو رگه شده بود گفت
شوگا_ ببخشید ... من اخلاقم واقعا آزار دهنده است
جینا_ شوگا ... تو نمیتونی پیش من بشینی و این حرفا رو بزنی احساس میکنم بهم توهین میشه ... یه درصد به این فکر کن که وقتی آدم جذابی مثل من تو رو دوست داره تو میتونی چقدر جذاب باشی !
بعد از خوردن و نهار و خدافظی شوگا به جینا گفت که دیر میره خونه که نگرانش نشه
اونم تصمیم گرفت بره خونه جین چون پسرا رفته بودن خونه پیدا کنن و تنها بود
YOU ARE READING
Intimacy, a reflection of my family
Romanceچی میشه اگر یه دختر عجیبتر و کله شق تر از یه اکیپ پسر هفت نفره رو هشت نفره کنه؟ داستان از جایی شروع میشه که تهیونگ پسر شلوغ و سر به هوا از یه مرد پولدار توی ترافیک کتک میخوره اونجاست که خون جین هیونگش به جوش میاد باید چیکار کنه؟ نمیشه که اون هفت...