گوشیشو از جیبش در اورد و با دیدن اسم جونگکوک گل از گلش شکفت
تهیونگ_ سلام جونگکوکا خوبی؟ حالت خوبه؟
جونگکوک_ سلام چاگی امشب که هیچ برنامهایی برای شام نداری؟
تهیونگ_ نه
جونگکوک_ امشب خالم تو رو برای شام دعوت کرده ... میای دیگه؟
علارغم خجالتی که داشت دعوت یهجی رو پذیرفت چون تو این چند روز اخیر نتونسته جونگکوک رو ببینه خیلی مشتاق بود تا خودشو به خاله کوک معرفی کنی.
موتور رو خاموش کرد. پیاده شد و از صندوق پشتی متور ظرفهای کنتاکی رو در اورد و به سمت ساختمون حرکت کرد.
تا الان خونه های بزرگ و زیادی رو دیده بود اما اینجا فرق داشت. ساختمون بزرگ بیگهیت که برای ساکنینشه آیدلایی که به کل دنیا سفر کرده و کره رو به مردم بیشتری معرفی کردن.
سوار آسانسور شد و دکمه طبقه مورد نظرش رو زد بعد چند دقیقه که منتظر موند در آسانسور باز شد و به سمت واحد پنجمی حرکت کرد.
لباساشو صاف کرد و زنگ واحد رو زد. زیاد طول نکشید که ...
کیم تهیونگ آیدل سرشناس در رو باز کرد و با احترام ظرف غذا رو ازش گرفت و با لبخند تشکر کرد.
کیمتهیونگ_ ممنون بابت خدماترسانی خوبتون!
با اون قامت بلندش به احترام تهیونگ بیست و یک ساله تعظیم کرد.
برای پسر بچهایی که تا الان همه افتخارش فقط هم اسم بودن با این آیدل بود این رفتار خیلی تاثیر گذار بود. حرکت اقای کیم رو تکرار کرد. با لبخند حیرت زده ساختمون رو ترک کرد
شاید یکم عجیب باشه اما شباهت زیادی رو با آقای کیم احساس میکرد شباهتهایی که جسارتش رو برای موفقیت بیشتر میکرد.
-------
یه نگاه به ساعتش کرد مبادا دیر کرده باشه تازه ساعت هشت بود و ووک ساعت نه شب میاد خونه پس الان تایم مناسبی بود که رسیده! فقط نگران تهیونگ بود که دیر نکنه زنگ زد و مثل همیشه صدای پر انرژی اییهان رو شنید.
اییهان_ کیهههه؟
جونگکوک_ منم
با فشار دکمه درباز شد. قبل از اینکه وارد خونه بشه با شنیدن اسمش از زبون تهیونگ منتظر موند که باهم برن بالا.
با خوشامدگویی یهجی وارد خونه شدن و روی مبل نشستن
درحالی که سینی چای رو برای مهموناش میورد با همون لحن مهربون همیشگیش گفت:
یهجی_ جونگکوک اینجا خیلی ازت تعریف میکنه. منم گفتم این آقای تهیونگ رو ببینیم کیه که پسرمون اینقدر ازش تعریف میکنه ... تنهایی شیفتش نباشه!
لبخند خجالتی زد و با صدای آرومی جوابشو داد.
تهیونگ_ اختیار دارین خانم یانگ ... جونگکوک از شماهم خیلی تعریف میکنه
به اییهانی که خیلی آروم یه گوشه نشسته بود نگاه کرد و با صدای کمتری خطاب به جونگکوک گفت.
تهیونگ_ این کجاش شیطونه آخه؟
جونگکوک_ اییهان ... به من سلام نکردی حواسم هستا
ولی اییهان همچنان آروم و بی سر و صدا یه گوشه نشسته بود و هیچی نمیگفت بعد چند دفعه که جونگکوک صداش زد همچنان ساکت بود
یهجی تعجب کرده بود بچه کوچلویی که تا نیم ساعت پیش همه اتاقشو به شوق بازی با جونگکوک مرتب کرده بود چرا الان باید آروم بشینه؟
یهجی_ هان مامان جونگکوک با توعه ها
اییهان_ نمیخوام با آجوشی حرف بزنم!
ابروی همشون از تعجب پرید تهیونگ که سعی میکرد به پسر ضایع شده نخنده لباشو گزید و چشماشو بهم فشرد
جونگکوک_ اییهان مگه خودت نبودی بهم زندگی زدی گفت زود بیا باهم بازی کنیم؟
از روی مبل پرید پایین و رفت جلوش ایستاد.
اییهان_ ولی تو یه آجوشی دیگه داری که باهاش بازی کنی ... تازه از وقتی هم امدی فقط پیشش نشستی!
تهیونگ که دیگه نمیتونست جلو خندشو بگیره با صدا خندید دستشو سمت اییهان دراز کرد و با خنده گفت
تهیونگ_ خانم بیون من امدم با شما بازی کنم آجوشی رو ولش کن بیا منو تو باهم بازی کنیم.
دست تهیونگ رو گرفت و کشوندشو روی زمین نشوندش؛ با دو رفت تو اتاقش و بعد چند دقیقه با اسباب بازیای خاله بازیش برگشت بساط چای ریختنشو پهن کرد.
جونگکوک_ هان برای منم چای میریزی مامان یهجی گفته چای خوشمزه درست میکنی
در حالی که کتری پلاستیکیشو بالای فنجون ستش گرفته بود با تخسی گفت نه
تهیونگ که موفق شده بود برگ برنده رو برداره با تمسخر و خنده گفت
تهیونگ_ تو برو با بقیه آجوشیا بازی کن، بازی منو خانم بیون خراب نکن .
خم شد و تو گوشش یه چیزی گفت که موهای تنش سیخ شد
جونگکوک_ بعدا که تنها شدیم باهم بازی میکنیم باشه؟
لبخندش ماسید و با ترس نگاش کرد الان این جونگکوک بود که میخندید با شیطنت نگاش کرد و ابروشو انداخت بالا
یهجی که از رابطه زیاده از حد صمیمیشون خوشش امده بود خندید و با تعجب نگاشون کرد
یهجی_ جونگکوکا چی بهش گفتی دیگه نمیتونه لبخند بزنه
زبونشو گوشه لپش نگه داشت و با خباثت خندید
جونگکوک_ خوب دیگه ... تو از قدرتای جونگکوکت خبر نداری
یهجی رفت تو آشپز خونه که ادامه دوکبوگی رو درست کنه
بلاخره اییهان افتخار داد و جونگکوک رو تو بازیش راه داد! البته بازیی که هم جونگکوک باشه هم اییهان به لطافت خاله بازی نیست. باید پشت بندش پرت کردن عروسکا و اسباب بازیا باشه.
تهیونگ و اییهان خودشونو پشت مبل قایم کردن و یواشکی سرشونو بالا میوردن و یکی یه عروسک رو جونگکوک پرت میکردن.
کوک_ خانم هان بعدا که تهیونگ نبود یه جوری تمام بازیا رو میبرم از خودت نا امید بشی
هان که نمیخواست بازنده بازی باشه از پشت مبل در امد و کوسن رو سمتش پرت کرد
اییهان_ باختن برای من نیست که جئون شیی ... تسلیم شو زانو بزن
با کوسنی که سمش پرت کرد با خنده گفت:
_ هیچ وقت
زنگ در به صدا در امد و یهجی رفت که در رو باز کنه. تهیونگ خلاف چند دقیقه قبلش آروم و ساکت کنار جونگکوک روی مبل نشست و بعد چند دقیقه که اییهان وسایلشو از پذیرایی جمع میکرد؛ ووک و یهجی وارد شدن. هر سه به هم سلام کردن.
اییهان_ بابا ... بابا تهیونگ اوپا و آجوشی باهام بازی کردن
در حالی که کتشو در میوورد با لحن بچگانهایی حرفاشو تکرار کرد و بعد پرسید
ووک_ چیشده که جونگکوک آجوشی شده و تهیونگ اوپا؟
تهیونگ که میدونست از قبل ووک میشناستش با احترام خم شد و سلام کرد
یهجی به کمک جونگکوک میز شام رو آماده کردن و سر شام مثل یه خانواده گفت گو داشتن.
STAI LEGGENDO
Intimacy, a reflection of my family
Storie d'amoreچی میشه اگر یه دختر عجیبتر و کله شق تر از یه اکیپ پسر هفت نفره رو هشت نفره کنه؟ داستان از جایی شروع میشه که تهیونگ پسر شلوغ و سر به هوا از یه مرد پولدار توی ترافیک کتک میخوره اونجاست که خون جین هیونگش به جوش میاد باید چیکار کنه؟ نمیشه که اون هفت...