کوله پشتیمو انداختم زمین
من_ اشکال نداره هنوزم دیر نشده فقط یه ماه گذشته
جمیمین از جلو تلوزیون پا شد و با ذوق امد سمتمون. تو گلاس مخصوص سوجو رو برام ریخت. جیمین با ذوق سوجو رو سر کشید.
خندم گرفت آخه از چیه سوجو خوششمیاد؟ تمام عمرشو منتظر این لحظه بود .
تهیونگ هم سوجوشو سر کشید.
جیمین_ آجوما منتظر چی هستی بنوش دیگه
من_ کوفت تو یکی دیگه به من نگو آجوما
تهیونگ یه دور دیگه برای خودشو جیمین ریخت
من_ هی کافیه بزار بقیشو با شام بخوریم
تهیونگ_ باشه
سرشو بست.
من_ شام چیه؟
جین_ دوکبوگی
من_ ایول تخمم مرغاشو زیاد کن ... نمیخواد خودم درست میکنم
سریع رفتم تو آشپز خونه و تخم مرغ گذاشتم تو آب و گذاشتم آبپز بشه.
تهیونگ ساکت بود و با گلاس تو دستش بازی میکرد. کنارش به اپن تکیه دادم و آروم بهش گفتم.
من_ چیزی شده؟
یه لبخند زد.
تهیونگ_ هیچی ... هیچی نشده فقط دلم برای اون روزایی که تا صبح بیدار میموندیم و حرف میزدیم تنگ شده بود خوشحالم که کنکورت و دادی و تموم شد.
جیمین_ حالا چیکار میکنی؟
من_ نمیدونم ... به نظرتون زشت نیست با این سنم شغل ندارم
جین_ نه اصلا هم زشت نیست
اون مخالف کار کردنمه ... نه که بخواد بگه چون دخترم کار نکنم اوصولا بخاطر اینکه من مدرسه داشتم.
جیمین_ چیکار میکنی؟
من_ نمیدونم شاید رفتم تو یه رستوران آشپز شدم.
جیمین خندید و از رو اپن افتاد پایین با نگرانی اونور کانتر و نگا کردم.
دستش رو سرسو بود و هنوز میخندید.
من_ خوبی؟
تهیونگ_ میگم آجومایی میگی نه ببین شبیه هالمونیا برخورد میکنی
من_ هی ... بیشعور به چی میخندی؟
ایستاد و از پشت کانتر گفت.
جیمین_ تو برو تخم مرغتو آبپز کن که فقط دو روزه یادش گرفتی بعد برو آشپز شو
دستمال کاغذیی که کنار دست تهیونگ بود رو پرت کردم سمتش. جا خالی داد و خورد تو سر جین.
بعد یه سکوت که ترسیده بودیم سرمون داد بزنه برگشت و یه نگاه انداخت و یه سری به نشانه تاسف تکون داد و دوباره برگشت سمت تلوزیون.
تهیونگ خیلی آروم به طوری که فقط ما سه تا بشنویم گفت
تهیونگ_ به خیر گذشت
جین_ صداتو شنیدم
اوپس!
بعد از اینکه شام رو گرم کردیم طبق عادت جیمین سفره رو سر میز چوبی چید من دیگا رو بردم و تهیونگ امد نشست پشت میزی که تو خونه هر کرهایی پیدا میشه.
جیمین_ عه سوجو!
پرید سوجو رو بیاره
من_ اوپا شام آمادهست
جین_ دستت درد نکنه شام نمیخورم.
من_ چرا؟
بعد یکم سکوت که به خاطر فوتبال دیدنش بود گفت.
جین_ امروز با جسیکا شام بیرون بودم.
تا اینو گفت گوشیش زنگ خورد با دیدن شماره رو گوشیش که قطعا جسیکاست جواب داد.
جین_ سلام چاگی ... ببخشید بابت ...
از در رفت بیرون جیمین امد کنارم نشست گلاسا رو گذاشت رو روبهرومون و پرشون کرد.
تهیونگ_ بچهها بنظرتون عشق چیه؟
جاااانننن؟ بچم عاشق شده؟
چاپستیک رو دادم دستش و در حالی که سعی میکردم مشکوک نباشم گفتم.
من_ معمولا حس هر کسی نسبت به هر آدمی متفاوته ولی ... اگر دیدی یه نفر برات خیلی خاصه و فکر میکنی حتی تو بدترین شرایطم باهاش کنار میای یه جورایی بهش میگن عشق
جیمین_ تهیونگ عاشق شدی؟
خندیدم و بهش نگا کردم اون معمولا از من رک تره و راحت تر میتونه حرفاشو بزنه.
تهیونگ_ ولی اگر عشقم به یه دختر نباشه چی؟
نگو! جونگکوک بچممم
جیمین_ چه ربطی داره؟ تهیونگا عشق نسبت به هیچ چیزی منطقی نیست بدون سن رنگ و نژاد جنسیته.
از اینکه جیمین میدونه چطوری تهیونگ رو آروم کنه دلم گرم میشه.
تهیونگ_ جینا دلم میخواد حسمو قبولش کنم ولی ... اگر بقیه قبولش نکردن و پسش زدن چی؟
بهش لبخند زدم اون معمولا مردونه به نظر میرسه اما وقتی درباره مشکلاتش حرف میزنه خیلی بچه میشه.
من_ با من.
چشاش برق زدو گفت:
تهیونگ_ یعنی به بقیه میگی؟
من_ ببین تهیونگ توی عشق فقط تو و اون مهمید؛ که چه حسی نسبت به هم داشته باشید. اطرافیانتون کمکم به احساستتون عادت میکنن و میپذیرنتون.
دستمو گذاشتم رو دستش.
که با نگرانی ضرب گرفته بود.
من_ تو فقط برو و بهش بگو! منو جیمین پشتتیم
جیمین دستشو انداخت پشت گردنم
جیمین_ خیلی خوب بسه دیگه ... بگو ببینم ...
با شیطنت ادامه داد
جیمین_ اون پسره کیه که دل پسرمونو برده؟
تهیونگ سرشو انداخت پایین.
تهیونگ_ میترسم حسی نسبت به من نداشته باشه
من_ به وجودش میاریم ... فقط بگو کیه؟
تهیونگ_ جونگ کوک
از شوک نتونستم پلک بزنم ... هنوز زندم؟ قلبم سرجاشه؟ مطمئنم من بیشتر از هردوشون خوشحالم نمیتونم همه چیز و براش اسپویل کنم مزه همه چیز میپره( نه احمق جون نمیپره)
تهیونگ_ چیشد؟
دستشو جلو صورتم تکون داد.
تهیونگ_ یا چیشدی زندهایی؟
سرمو تکون دادم.
با نگرانی نگام کردن...
YOU ARE READING
Intimacy, a reflection of my family
Romanceچی میشه اگر یه دختر عجیبتر و کله شق تر از یه اکیپ پسر هفت نفره رو هشت نفره کنه؟ داستان از جایی شروع میشه که تهیونگ پسر شلوغ و سر به هوا از یه مرد پولدار توی ترافیک کتک میخوره اونجاست که خون جین هیونگش به جوش میاد باید چیکار کنه؟ نمیشه که اون هفت...