P27

26 3 0
                                    

جیمین_ جینا از وقتی امدی حالت خوب نیست ... میخوای دربارش حرف بزنیم؟

میخواست از چی حرف بزنه؟ از شوگایی که با وجود عشق توی چشماش ردش کرد؟ یا از دردِ دلی میگفت که با وجود دخترباز بودن صاحبش باز علاقه به رسیدنش داره؟ یا از پدری میگفت که بعد هشت سال از مرگش با خبر شد؟ یا از تونل زمانی میگفت که مدت زیادیه توش گیر کرده و قرار نیست ازش خارج بشه؟
اون همه درد برای یه روزش زیاد بود ... نمیخواست جیمین و درگیر کنه
صدایی که انگار از ته چاه میومد گفت.

جینا_ چیزی نیست ... فقط دلم گرفته
جیمین_ دربارش حرف بزن اینجوری راحت تر میشی.

اما اینبار فرق میکرد اون همه درد دهنش رو برای باز شدن نگه داشته بود و اجازه نمیداد کلمه‌ایی خارج بشه.
جیمین که سکوت جینا رو دید ترجیح داد تنهاش بزاره شاید اینجوری حالش بهتر میشد.

***********

سوار متور شد حلقه دور کمر جینو محکم تر کرد  و صورتشو به کمرش چسبوند و صدایی که از ترس میلرزید گفت

جسیکا_ لطفا آرومتر برون باشه؟

یه لبخند گوشه لب جین نشست

جین_ خانوم جسیکا به بنده اعتماد کنید شما را سالم به مقصد میرسونم

متور رو روشن کرد و حرکت کرد جسیکا که دید جین نسبت به بار قبل آرومتر میرونه سرشو سمت جاده کرد و ترجیح داد شبای شلوغ سئول رو ببینه.
هیچ وقت از دیدن این خیابونا خستش نمیشه حلقه کمر جینو شل‌تر کرد
تصمیم داشت درباره‌ موضوعی که خیلی وقته با پدرمادرش درموردش بحث میکنه صحبت کنه!
سرشو به کمر جین تکیه داد و درحالی که با ماشین کناری توی ترافیک نگاه میکرد گفت:

جسیکا_ جین
جین_ جانم؟
جسیکا_ بابام خیلی اینو بهم میگه
جین_ چی میگه؟

درحالی که سعی میکرد راحتتر حرفشو بزنه فشار دستشو رو دست چپش بیشتر کرد.

جسیکا_ میگه اگر این پسره خیلی دوستت داره چرا نمیاد خواستگاریت؟ میگه هشت سال باهاش دوستی هنوز هیچ حرکتی نزده ... هیچ حرکتی هم نمیزنه

جسیکا قصد نداشت با حرفش به جین فشار بیاره اما باید حرفاشو به جین میزد خودش خیلی تحت فشار بود نیاز داشت که جین باهاش حرف بزنه.

جین_ میام عزیزم میام ... باید پول جمع کنم که به پدرت ثابت کنم عرضه پول در اوردن رو دارم اگر با دست خالی بیام نه فقط منو از خونش پرت میکنه. بلکه دیگه نمیزاره دخترش باهام بیاد بیرون ... من خیلی وقته دارم پولامو جمع میکنم که اگر چیزی گفت حرفی برای گفتن داشته باشم. تازشم من فکر میکردم بابات فکر میکنه تو بچه‌ایی و بهت اجازه ازدواج نمیده
جسیکا_ معلومه که نمیده فقط میخواد بدونه چیکار داری میکنی میخوای دست بجنبونی یا نه ولی یه روز بهم گفت اگر خیلی همو دوست دارید بهت اجازه میدم بری باهاش زندگی کنی اما بعد زد زیرش میگه عرضه نداری یه زندگیو جمعش کنی

جین که هر روز حلقه خریدن رو پشت گوش مینداخت این حرف جسیکا براش هشدار شد!
درسته که تو فرهنگی که سی سالگی سن مناسب ازدواجه... تو بیست و دو سالگی ازدواج کردن زود بود اما دلیلی برای کش دادن این رابطه نداشت تا همینجاشم فقط به امید جسیکا زنده بود.
نفس عمیقی کشید و با باز شدن راه ترافیک متور رو روشن کرد و به راهش ادامه داد جلو یه رستوران ایستاد.
حلقه دست جسیکا رو باز کرد و از متور پایین پرید
یه لبخند بهش زد قطعا جسیکا الان آمادگی یه ازدواج رو نداره ...
اما پدرش منتظر بود که سریع بچشو شوهر بده اما نه هر کسی ... اون کسی که میدونه اگر براش اشک ریخت چطوری باید خودشو برسونه و اشک از چشماش پاک کنه

جین_ نگران نباش ... درستش میکنم.

رفت داخل و با خریدن پنجتا پرس غذا برگشت در حالی که دستشو سمت جسیکا دراز میکرد گفت.

جین_ میگیریش؟

با مهربونی بهش لبخند زد و پاکت رو ازش گرفت هرچقدر که بخواد نگران این رابطه باشه ... با دیدن چشمای جین آرامش میگیره.

جین چندتا سرفه کرد این نشون میده ریه‌هاش مریض شدن ولی اصلا اهمیتی نمیده

جسیکا_ عزیزم میشه یکم درباره سیگار حرف بزنیم؟

بازم بحث تکراری و همیشگی چرا سعی میکنه سیگار و ازش بگیره؟
سعی کرد خشمشو کنترل کنه.

جین_ چاگی من که بهت گفتم از من هرچیز رو بخواه الا اینو

با اخم و لحن ملتمسانه ادامه داد.

جسیکا_ اون روزی که مریض شدی افتادی یه گوشه منو تنها گذاشتی اونی که فکر میکنه کاش سیگار نبود تو نیستی منم

سری به تاسف تکون داد و فقط به حرفای جسیکا گوش داد

جسیکا_ به خاطر منم که شده سعی کن بزاریش کنار ... دلم نمیخواد به اون روزی فکر کنم که فقط برای سیگار کشیدن ، تو سن ۳۰ سالگی راه بیوفتی تو مطبای دکتر که ریه‌هاتو خوب کنن
جین_ محض رضای خدا دختر ... یه روز دست از سیگار کشیدن من بردار

جسیکا که دید بازم حرفاش بی نتیجه بود با گفتن هرجور راحتی حرفاشو تموم کرد.

Intimacy, a reflection of my family Where stories live. Discover now