P24

27 2 0
                                    

عجیب بود؟ اینکه جینا میخواست کوک و تهیونگ همه چیز و بهش بگن؟ خوب شاید.

یه نگاهی به شوگا انداخت اون خیلی کم میخنده بیشتر وقتا تیکه میندازه بقیه میخندن. اما خیلی عجیبه وقتی بزرگترا تنهان شروع میکنه خاطره تعریف کردن انگار راحت تره.
جینا با خنده دوباره برگشت سمت بچه‌ها و با تعجب گفت :

جینا_ وایی شبیه بابا بزرگاست

تهیونگ‌که علاقه خاصی به پدربزرگ و مادربزرگ کردن بقیه داشت خندید و گفت:

تهیونگ_ بیخود نیست میگم شبیه بابا بزرگاست نگاش کن خاطره‌هاش تمومی نداره

بعد خندشون که تهیونگ سعی در منحرف کردن بچه ها داشت جیمین به خوبی قصدشو فهمید و مچشو گرفت‌

جیمین_ خوب ... میگفتین چیشد؟
‌ ‌
جونگ‌کوک که قصد نداشت از مهارتی که از تو فیلما یاد گرفته بود حرف بزنه گفت:

جونگ‌کوک_ میخوای صحنه کیسم هم برات تعریف کنم؟

بچه ها که خندشون گرفته بود جینا ادامه داد.

جینا_نه دلبندم بگو جراتتو چطور به خرج دادی ؟ همونطور بود که فکرشو میکردی؟

جونگ‌کوک قیافه گرفت و بادی به غب غب انداخت و به قصد مسخره بازی گفت

جونگ‌کوک_ نه نونا هیچ وقت گول ذهنتو نخور ...اون هیچ وقت راستشو بهت نمیگه.

همه منتظر بودن جونگ‌کوک بقیه حرفشو بزنه.

جونگ‌کوک_ لعنتی گفتم میرم اونجا دست به سینه می ایستم به دیوار تکیه میدم و بهش میگم: هی پسر میدونستی دزدی جرمه؟ قبل از اینکه به پلیس خبر بدم قلبمو پس بده

تهیونگ که همیشه از ابتکار این بچه خوشش میومد با یه لبخند مستطیلی گفت:

تهیونگ_ اونوقت من میگفتم اینی که دزدیمش و لازم دارم مال خودمو میدم

جینا از خنده روده بر شده بود و دیگه جای حرف زدن نداشت!
جیمین دستشو گذاشت رو دهنش و در حالی که چند روزه این کلمه رو زبونش افتاده بود گفت.

جیمین_ پشماااااامم ...جونگ‌کوک بیخود نیست بهت‌ گفتن برو ادبیات
جینا_ خب پس چی گفتی؟
تهیونگ_ چشماشو بست و تند تند حرف زد گفت من میخوام باهام قرار بزاری و یه چیز تو این مایه‌ها

جونگ‌کوک با لبخند سرشو انداخته بود پایین و اجازه داده بود که تهیونگ همه چیزو تعریف کنه چون خودش به شدت خجالت میکشید تعریف کنه.

تهیونگ_ بهش گفتم چی گفتی؟

به اینجا که رسید ابروهاشو انداخت بالا و با دست زد زد تو بازوش.

جونگ‌کوک_ هی بسه ...
جیمین_ چیه جونگوا نکنه خجالت میکشی؟

خنده خبیثشو رو سمت جونگ‌کوک گرفت که جونگ‌کوک پاشو به قصد زدن سمت صورت جیمین دراز کرد.

تهیونگ_ خجالت؟ ... متاسفم ولی این عبارت تو فرهنگ لغت کوکی وجود نداره

جونگ‌کوک که خلاف یه ساعت پیش بانی طور خجالت میکشید با خنده و مشت کوبید به بازوی تهیونگ.

جونگ‌کوک_ هی بسه ...‌
تهیونگ_ چرا از بقیه چهره واقعیتو قایم میکنی ؟

جونگ‌کوک مظلوم گفت

جونگ‌کوک_ من فقط شجاعت سه سالمو جمع کردم ... همیشه اینطوری نیستم که

جیمین و جینا که چشمای تو هم گره خورده‌شونو دیدن پریدن روشون‌که از حال و هواشون دربیان.
جیمین رو جونگ‌کوک و جینا رو تهیونگ.

جیمین.جینا_ هی ... بی‌جنبه ها

اما وقتی با خندشون مواجه شدن فهمیدن که سرکارشون گذاشتن.

Intimacy, a reflection of my family Donde viven las historias. Descúbrelo ahora