جونگکوک در طول مسیر به چهره ی غرق اشکو غم سوآ چشم دوخته بود..با صدای دینگ آسانسور سرش رو با تاسف تکون دادو پیاده شد..
مثل بچه های حرف گوش کن پشت سر جونگکوک راه افتاد، چند قدم بیشتر برنداشته بود که با دیدن دختری روی زمین، مقابل در خونه شکه شد..
جونگکوک پوزخندی زدو سویون از کف زمین بلند شد:" بالاخره اومدی..
جونگکوک نفس عمیقی کشید :" برو کنار میخوام درو باز کنم..
سویون کنار نکشیدو نگاه بدی به سوآ انداخت :" جونگکوک این دختره کیه؟..
سوآ با عجله کنار سویون ایستاد:" من..هیچ رابطه ای با جونگکوک ندارم... امشب جایی برای موندن ندارم برای همین برادرم گفت منو بیاره اینجا...فکرای بد نکن..من خودم دوست پسر دارم..
آخرین جمله رو با تردید گفت ولی چاره ای نداشت..میتونست حسی که این دختر بهش داره رو به خوبی درک کنه..
جونگکوک با هول دادن سویون رمز در رو زد و وارد شد..سویون با نگاه چپی به سوآ پشت سر جونگکوک وارد شد..
هر دو وارد شدن اما سوآ همچنان پشت در بود..رفتن به خونه ی پسر غریبه درست بود؟...اگه جیمین میفهمید که سوآ به خونه ی جونگکوک رفته اونم دقیقا بعد از شب جدایی، چه فکری میکرد؟..
صدای بلند جونگکوک که دختر بیچاره رو خطاب قرار میداد به خوبی شنیده میشد.. بهترین زمان بود تا اونجارو ترک کنه...اما کجا باید میرفت؟...با بغضی که سعی داشت شکسته نشه قدمی عقب برداشت ولی طولی نکشید که جونگکوک با نگاهی مرگ بار مقابل در ظاهر شد:" بیا تو..
سوآ با ترس وارد شدو متوجه سویون وسط هال شد.. کنار در ورودی ایستادو به رفتارهای اون دو نفر خیره شد..
سویون به جونگکوک التماس میکردو جونگکوک بی اهمیت تو آشپزخونه میچرخید.. بی مهابا لبخندی زد.. این اتفاق برای هر زوجی ممکن بودو برگشتن جیمین امکان داشت..ای کاش هرچه زودتر صبح میشد و تماس های جیمین رو میدید..
متوجه حرفا و دعوای اون دو نفر نبود..سویون با عصبانیت از کنارش عبور کرد اما قبل رفتن مقابلش ايستاد :" دستت به جونگکوک بخوره کشتمت..
سوآ پوزخندی زد :" من تایپ جونگکوک نیستم..خيالت راحت..
سویون تقریبا آروم شدو از خونه بیرون رفت..
جونگکوک با رفتن سویون نفس راحتی کشیدو تی شرت تنش رو در آورد..
سوآ که همچنان به دیوار چسبیده بود با دیدن این صحنه چشماشو بستو بلند داد زد:" یاااا جونگکوک.. اگه رعایت نکنی از اینجا میرم..
جونگکوک بی خبر از همه جا نگاهی به دختر ریز اندام کنار در انداخت:" دقیقا چه غلطی کردم که میخوای بری؟..
سوآ چشم بسته اشاره ای به لباسش کرد:" لباست..
جونگکوک نگاهی به تی شرت دستش انداخت :" آها..اونوقت.. تو مگه بدن جیمین یا هیچ پسری رو ندیدی که اینجوری میکنی؟..
سوآ با چشمای درشت شده بالاخره سرشو بلند کرد :" خیلی بی ادبی.. چه ربطی داره..
جونگکوک شونه ای بالا انداخت :" اگه اذیتت میکنه اوکی میپوشم..
تی شرت آبی رنگ و گشادش رو دوباره به تن کردو با دستش به مبل ها اشاره کرد :" بیا بشین دیگه..حتما باید تهیونگ باشه که احساس راحتی کنی؟..
سوآ با قدم های آروم روی یکی از مبل ها نشست و به اطرافش چشم دوخت..
جونگکوک با نوشیدنی خنکی مقابلش نشست:" چیزی جز این آبجو ندارم.. بخور یکم آروم شی..
با خوشحالی به قوطی روی میز خیره شد..اینقدر عصبانی و داغون بود که با یه قوطی آبجو عصبانیتش فروکش نمیکرد..
یک نفس بالا کشیدو جونگکوک با تعجب لبخندی زد :" نه...واقعا داغونی..
سوآ به آبجوی جونگکوک اشاره کرد :" میشه مال تو رو هم بخورم؟..
جونگکوک از روی مبل بلند شد:" فک کنم یدونم تو یخچال باشه..
زنگ گوشی جونگکوک یک لحظه مانع رفتنش شد..
در حال جواب دادن در یخچال رو باز کردو بررسی کرد:" آره پیش منه...
صدای بلند تهیونگ رو میشنید..
" جونگکوک دستت به یه تار موهاش بخوره زنده به گورت میکنم میدونی که؟ "
جونگکوک با صدای بلندی خندید:" مرسی که اینقد منو خوب میشناسی..
تهیونگ با خنده تشکری کردو بعد از قطع شدن تماس با سه قوطی آبجو کنارش نشست..
سوآ یکی از آبجو ها رو سریعا از دستای جونگکوک قاپیدو دوباره سر کشید..
جونگکوک با لبخندی به رفتارهای عجیب سوآ چشم دوخته بود..
سوآ با نفس های عمیقی به قوطی دستش خیره شدو بغض کرد:" خیلی رقت انگیزم..مگه نه؟..
لبخند جونگکوک عمیق تر شدو کمی از آبجوی خودش رو نوشید...
سوآ سومین قوطی رو از روی میز برداشتو دوباره يک نفس بالا رفت..چرا مست نمیشد...چرا تک تک صحنه ها و حرفای جیمین رو از حفظ بود..چرا یک لحظه از جلوی چشماش محو نمیشد..
قوطی سوم رو با عصبانیت ما بین انگشتای ظریفش له کردو روی میز انداخت..
جونگکوک آخرین جرعه آبجو رو نوشید و با خنده به قوطی مچاله شده اشاره کرد :" اون نماد جیمین بود؟..
سوآ با چشمای به خون نشسته به جونگکوک خیره شد:" حرف نزن.. نمیبینی حالم بده؟..
جونگکوک سرش رو با تاسف تکون داد :" میبینم ولی نمیفهمم..
سوآ با عصبانیت قوطی آخر رو از روی میز برداشت که جونگکوک با عجله مانع شد:" اووو اوووو...استاااپ..چه خبره..حوصله ندارم جنازه جمع کنم...
سوآ با عصبانیت غر زد :" ولم کن جونگکوک...بزار بخورم شاید یادم بره..
جونگکوک نگاهی به چشمای بارونی سوآ انداختو قوطی رو دستش داد:" شب رو تختم بالا نیاری؟..
سوآ بی اهمیت به حرفای جونگکوک دوباره محتویات قوطی دستش رو نوشید...
جونگکوک از روی مبل بلند شدو به سمت اتاق خوابش رفت.. خونه نقلی و کوچیکی بود که یک اتاق خواب بیشتر نداشت.. رو تختی رو کنار کشیدو با مرتب کردن ملحفه، اتاق رو برای سوآ آماده کرد..
به سمت هال برگشت که متوجه سوآ روی زمین شد.. از روی مبل سر خورده بودو با چسبوندن سرش به میز مقابل، آروم گریه میکرد..
نزدیکش شدو با پاش ضربه ای به بدنش زد:" برو رو تخت من بخواب..من امشب اینجا میخوابم..
سوآ سرش رو از روی میز بلند کردو موهای لختش رو از صورتش کنار زد..
لپ های گل انداختهاش باعث خنده ی جونگکوک شدو سوآ به سختی از روی زمین بلند شدو نگاهی به چهرهی خندان جونگکوک که مقابلش ايستاده بود انداخت.. قدمی جلو برداشت اما به قدم دوم نرسیده کل محتویات معده اش رو روی لباس جونگکوک خالی کرد...
اینقدر نامتعادل بود که اگه دستای جونگکوک نبود، نقش زمین میشد..
جونگکوک با عصبانیت اخمی کردو سوآ رو با حالت انزجار از خودش جدا کرد :" شتتتتت...
سوآ به سختی خودش رو سرپا نگه داشتو دوباره بالا میآورد که جونگکوک سریعا کنار کشیدو دو زانو روی زمین افتاد...
..........
YOU ARE READING
Is It Just Me?
Fanfictionعشق یعنی دوست داشتن بیش از حد تو؟ يعنی فدا کردن تمام خواسته ها و آرزو هام؟ تو هم مثل من بودی، یا فقط منم؟! 🎖 1. #Jm 🎖 1. #Hate 🎖 2. #BoyXGirl 🎖 3. #Girlxboy