با عجله سوار ماشینش شدو در حالی که وسایل رو داخل ماشین میگذاشت تماس رو برقرار کرد.." یه جینا خوبی؟ خانم پارک اومدن؟ "
" اونی کجایی؟.. مامان خیلی وقته اینجاست منتظر توعه..زود بیا"
سوآ سریعا ماشین رو به حرکت درآورد :" دارم میام تو راهم..بگو خیلی ترافیکه..
نفس عمیقی کشیدو نگاهی به وسایل کنار دستش انداخت.. امشب تولد جیمین بودو باید مراسم رو به خوبی برگزار میکردن.. غذاها و دسرهای مختلفی قرار بود آماده بشه که سوآ هم باید در پختن اونها کمک میکرد..
دم در رستوران بزرگی نگه داشتو با عجله پیاده شد :" خانم پارک بابت تاخیر معذرت میخوام..کادوی جیمین رو باید خودم شخصا تحویل میگرفتم..
خانم پارک به توضیحات سوآ توجهی نکردو به سمت آشپزخانه رفت:" آشپزخونه این رستوران رو برای امروز رزرو کردیم..تمام غذاها قراره اینجا پخته و آماده بشه.. با توجه به اینکه امشب مهمون زیادی داریم و اشخاص مهمی دعوت هستن،
از حرکت ایستادو به سمت سوآ چرخید :" بهتره دقتی زیادی داشته باشی تا خطایی سر نزنه..وقتمون کمه..در کنار آشپزها میتونی کارتو شروع کنی..
سوآ با رفتن خانم پارک نفس راحتی کشیدو نگاهی به چهره ی نگران یه جین انداخت..
" اونی...تو میتونی، فایتینگ..میبینمت "
سه آشپز مشهور در حال آماده سازی وسایل بودن و سوآ با بالا زدن آستین ها بهشون ملحق شد..
آشپزی رو دوست نداشت و غذاهای کمی رو میتونست به تنهایی درست کنه ولی با وجود سه آشپز حرفه ای خیالش تقریبا راحت بود..
................نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت..سه ساعت پشت سر هم مشغول پخت و پز بودن و زمان کمی برای حاضر شدن داشت..
خسته شده بود اما جرات استراحت کردن هم نداشت..یکی از آشپز ها صندلی رو کنارش گذاشت:" بشین دخترم..من حواسم هست..کارا تقریبا تموم شده..
سوآ با لبخندی درخواست مرد مهربون رو پذیرفت :" ممنونم..شما هم خسته نباشین..واقعا سخت کار کردین..
در حال صحبت بود که خانم پارک وارد آشپزخانه شد..
سوآ سریعا از روی صندلی بلند شدو تعظیمی کرد اما دیر شده بود..خانم پارک با عصبانیت نگاهی به چهره ی مضطرب سوآ انداخت :" قبل از رفتنم فکر کنم گفتم که امروز چقدر مهمه..تا کی میخوای به این رفتارات ادامه بدی؟..
سوآ شرمنده سر به زیر شد:" حق با شماست..من عذر میخوام..
یکی از آشپزها میخواست مداخله کنه ولی همکارش اجازه نداد..
خانم پارک چرخی داخل آشپزخانه زدو مشغول بررسی غذاهای آماده شد :" سوآ چیکار کرده؟..
سرآشپز شروع به توضیح دادن کرد :" همونطور که شما خواسته بودین تو همه غذاها و دسرها به ما کمک کرده و یک غذای جداگانه هم به سلیقهی خودش پخته..

YOU ARE READING
Is It Just Me?
Fanfictionعشق یعنی دوست داشتن بیش از حد تو؟ يعنی فدا کردن تمام خواسته ها و آرزو هام؟ تو هم مثل من بودی، یا فقط منم؟! 🎖 1. #Jm 🎖 1. #Hate 🎖 2. #BoyXGirl 🎖 3. #Girlxboy