جیمین با عصبانیت به دنبالشون رفت ولی دیگه دیر شده بود...هردو سوار شدنو نگاه های پر حسرت جیمین رو به دنبال خودشون کشیدن..
سوآ با چشمایی که نمیتونست خوشحالیشو مخفی کنه نگاهی به لبخند زیبای جونگکوک انداخت..
جونگکوک متوجه سنگینی نگاه سوآ شدو قبل از حرکت فریزبی، دستاش رو محکم نگه داشت:" تا میتونی خوش بگذرون..
سوآ با لبخندی نگاهش رو به دستای گره خورده اش با جونگکوک کشید...دستای کوچیکش رو طوری نگه داشته بود که حس آرامش رو بهش منتقل میکرد..
فریزبی به آرومی شروع به حرکت کردو سوآ با هیجان جیغی کشید..با سرعت گرفتن فریزبی، هردو با صدای بلندی فریاد میزدنو میخندیدن..توجه بیش از حد جونگکوک به سوآ، یونا رو عصبی میکرد.. با قدم های بلند خودش رو به جیمین نزدیک کرد:" سوآ چند وقته که با جونگکوک دوسته؟..
جیمین با اخمی نگاهش رو از دستگاه غول پیکر گرفتو به چشمای نگران مقابلش داد:" خیلی وقته.. از وقتی که جونگکوک با تهیونگ دوسته..
یونا با اضطراب لبخند ریزی زد :" سوآ رو خیلی دوست داری مگه نه؟..
جیمین هم کنجکاو شده بود :" معلومه..
یونا طلبکارانه دست به سینه شد :" پس مواظبش باش.. دوست ندارم اطراف دوست پسر من بچرخه..
جیمین با پوزخندی سر به زیر شد:" چی؟..من باید مواظب باشم یا تو؟..جونگکوک با هزاران دختر میچرخه..کسی که باید مواظب باشه تویی..
جیمین با عصبانیت ازش دور شدو یونا با نفس عمیق سعی داشت خودش رو آروم کنه... حق نداشت در مورد جونگکوک اینقدر بی پروا و صریح صحبت کنه...نگاه بدی به دستگاه بالاسرش انداخت...جونگکوک و سوآ دیده نمیشدن ولی سرو صدای خوشحال مردم نشون میداد که چقدر بهشون خوش میگذره..اینقدر جیغ زده بود که موقع پیاده شدن سرش گیج میرفت :" وای..نمیدونی چقد خوش گذشت..
جونگکوک هم با خوشحالی تایید کرد :" به منم.. بریم پیششون که الان بخاطر تنها گذاشتنشون بدجوری عصبانین ..
جیمین با دیدن سوآ سریعا به سمتش دوید :" خوبی؟..
سوآ با لبخندی به آغوشش پرید :" خیلیییی..کاش سوار میشدی..خیلی خوش گذشت..
یونا با نگاهی که ترس رو به دل جونگکوک راه میداد نزدیک شد:" دیگه کافیه..من میرم خونه..
سوآ با ناراحتی از آغوش جیمین جدا شد:" چرا یونا؟..از اینکه تنهاتون گذاشتیم ناراحت شدی؟..
یونا با لبخند تصنعی مقابل سوآ ایستاد :" نه عزیزم..فردا تو شرکت کلی کار دارم نمیتونم بیشتر از این بمونم..
بعد از خداحافظی با لبخندی از جمع دور شد..جونگکوک هم اصراری به موندن نکرد..میدونست این رفتارهای یونا چه معنی داره..
با لبخند متاسفی از سوآ خداحافظی کردو نیم نگاهی به چهره ی بی تفاوت جیمین انداخت..جیمین با دور شدن دو زوج به ظاهر خوشحال دستای سوآ رو نگه داشت :" شام بریم بیرون؟..
سوآ با خوشحالی تایید کرد و تو ماشین بارها از جیمین و رفتارهاش در مقابل جونگکوک و یونا متشکر شد..
" امروز واقعا بهم خوش گذشت..ازت ممنونم که اومدی"
جیمین لبخندی به چهره ی بشاش دختر زیبای کنارش زد :" من باید ممنون باشم عزیزم..حضور دوبارت تو زندگیم..همه چیو قشنگ تر کرده..
سوآ با لبخندی که از لباش جدا نمیشد به بیرون از پنجره خیره شد..
صدای زنگ گوشی جیمین توجه هردو رو جلب کرد..
جیمین در حال رانندگی به شماره ی تماس گیرنده خیره شد که سوآ کنجکاوانه پرسید :" چرا جواب نمیدی؟..
جیمین با لبخندی مضطرب گوشی رو روی سینه ماشین انداخت :" مهم نیست..
سوآ هم سوالی نپرسید ولی با تماس دوباره ی شخصی که جیمین رو مضطرب میکرد،نگاه سوآ روی صفحه ی گوشی ثابت موند :" جواب بده و روی اسپیکر بزار...
YOU ARE READING
Is It Just Me?
Fanfictionعشق یعنی دوست داشتن بیش از حد تو؟ يعنی فدا کردن تمام خواسته ها و آرزو هام؟ تو هم مثل من بودی، یا فقط منم؟! 🎖 1. #Jm 🎖 1. #Hate 🎖 2. #BoyXGirl 🎖 3. #Girlxboy