Part 24

431 48 180
                                    


/ آهنگ Love poem - IU رو پلی کنید..کل متن رو با این نوشتم/

سوآ با خجالت از پشت در بیرون اومد ولی با دیدن جونگکوک دوباره عصبانی شد:" یا جونگکوک شی...معلوم هست کجایی؟.. چرا جواب گوشیتو رو نمیدی؟..

جونگکوک بی اهمیت به خونه برگشت و سوآ با تعجب به دنبالش راه افتاد :" یاااا.. این چه رفتاریه؟..
جونگکوک طبق عادت تی شرتش رو درآوردو گوشه ای پرت کردو سوآ با چرخوندن سرش به پشت برگشت :" جونگکوک شی.. از صبح بهت زنگ میزنم جواب نمیدی.. سرکارم که نیومدی.. الانم طوری بیخیال رفتار میکنی که انگار اتفاقی نیافتاده..

چقدر غر زدن هاشو دوست داشت.. میدونست بخاطر اینکه لباس تنش نداره به سمتش برنمیگرده و این بهترین روش برای فرار از نگاه های کنجکاو سوآ بود..
با لبخندی به سمت اتاقش رفتو سوآ با سکوت جونگکوک به عقب برگشت ولی جونگکوک نبود..

با عصبانیت به سمت اتاقش رفت ولی جونگکوک با بدنی لخت جلوی در مقابلش ايستاد..

دستای سوآ روی سینه اش بودو نمیتونست حس عجیبی که این لحظه پیدا کرده بود رو انکار کنه.. با اضطراب سوآ و عقب کشیدنش نفس راحتی کشیدو دوباره به سمت آشپزخونه رفت..

دستایی که روی سینه ی لخت جونگکوک بود رو نگاهی انداختو برای لحظه ای چشماشو بست.. جونگکوک قصد کشتنش رو داشت؟ چرا حرف نمیزد؟..
با احتیاط به آشپزخونه نزدیک شدو از پشت به شونه های عریض و لختش خیره شد..کمر جونگکوک واقعا باریک بودو بدن ورزشکاریش به خوبی دیده میشد.. نمیتونست از این تابلوی زیبایی که روبه روشو چشماشو برداره ولی با برگشتن جونگکوک سریعا نگاهش رو به سمت دیگه ای کشیدو دستی به صورت داغش زد:" چرا..یهو گرم شد..

جونگکوک با لبخندی سر به زیر شدو بعد از پیدا نکردن مواد غذایی که احتیاج داشت، تو گوشیش به دنبال غذا گشت..
سوآ با نفس عمیقی سمت مبل رفتو نشست تا کمی از جونگکوک دور باشه :" واقعا..نمیخوای بگی چرا جواب نمیدادی؟..
نگاه کوتاهی‌ به بی تفاوتی جونگکوک انداختو دوباره پرسید :" با من..قهری؟..

جونگکوک بعد از سفارش غذا آهی کشیدو روی کاناپه مقابل سوآ نشست:" نه..قهر نیستم..
سوآ با عصبانیت کمی جلو اومد:" پس چه مرگته..
جونگکوک سعی می‌کرد به چشمایی که شب قبل رو براش تداعی میکردن خیره نشه:" با یونا کات کردم.. برای همیشه..
سوآ لبخندی زد ولی سریعا خودش رو به اون راه زد:" اوه واقعا؟.. پس برای همین عصبانی بودو اومد دم خونه ی من دنبال تو..
نگاه متعجب جونگکوک به چشمای سوآ گره خورد و سریعا پس کشید :" واقعا که..

سوآ سعی می‌کرد به جونگکوک خیره نشه ولی واقعا سخت بود..حتی نمیتونست به بدنی که لباسی تنش نداره معترض باشه:" اتفاق خاصی نیافتاد..فقط دنبال تو بود..فکر میکرد باید پیش من باشی..
پوزخندی زدو دستی به موهاش کشید :" واقعا چی فکر کرده..

Is It Just Me?Where stories live. Discover now