سوآ با عجله به سمت جونگکوک اومد :" بابامه.. برو اتاق من بیرون نیا..
جونگکوک سریعا قبول کردو به سمت اتاقش رفت..سوآ موهای سرش رو کمی مرتب کردو درو باز کرد...پدرش با لبخندی وارد شد:" میخواستم ببینمت..برای همین بی خبر اومدم..
سوآ با لبخندی از جلوی در کنار کشید :" خیلی خوش اومدین.. انتظار نداشتم..
آقای کیم با دقت به خونه ی دخترش خیره شد:" از اون چیزی که فکر میکردم بهتره..سوآ سرفه ی کوتاهی کرد و پدرش با نگرانی به سمتش چرخید :" سرما خوردی؟..
سوآ دستش رو جلوی دهانش گرفت :" آره..
پدرش نزدیک شدو دستش رو روی پیشونیش گذاشت:" یکم تب داری..باید بریم دکتر..رنگتم پریده..
سوآ با سرش رد کرد :" نه نیاز نیست..دکتر رفتم..استراحت کنم بهتر میشم...
آقای کیم با نگرانی روی یکی از مبل ها نشستو سوآ به آشپزخونه رفت :" قهوه میخورین؟..پدرش با لبخندی مخالفت کرد :" بیا بشین..میخوام باهات حرف بزنم..
سوآ با تعجب مبل مقابلش نشستو منتظر شد.. آقای کیم سوئیچ ماشین رو روی میز گذاشت :" این برای توعه..
سوآ با تعجب سوئیچ ماشین رو دستش گرفت.." مادرت خبر نداره ولی به عنوان کادو از طرف من در نظر بگیر.. میدونم که دوست داری مستقل باشی ولی این فقط کادوعه و به اسم خودت زدم "
از هدیه پدرش واقعا خوشحال شده بود..شدیدا به ماشین احتیاج داشتو پدرش به موقع به فکر نیاز هاش بود..با لبخندی به سمت پنجره رفتو پرده رو کنار کشید:" وااای بابا.. باورم نمیشه.. اگه بدونی چقد بهش احتیاج داشتم..
پدرش با لبخندی به حرکات دخترش چشم دوخته بود و سوآ ذوق زده بعد از دیدن ماشینش دوباره روی مبل نشست:" واقعا ممنونم..آقای کیم نگاهی به چهره ی خوشحال دخترش انداخت..برای ادامه ی حرفاش کمی تردید داشت..شاید پرسیدنش درست نبود ولی نگرانش بود :" آه..سوآیا.. رابطه ات با جیمین چی شد؟..
لبخند سوآ به آرومی از روی لباش محو شد:" خودم با آقای پارک صحبت کردمو گفتم که به این ازدواج راضی نیستم..
آقای کیم با خوشحالی منتظر بود :" خب.. چی گف؟..حرفایی زده بود که قابل گفتن نبود..با لبخندی سر به زیر شد تا به چشمای پدرش خیره نشه:" فعلا..موافقت کرده..شما نگران نباشین..خودم حلش میکنم بابا..
خیالش راحت شد..از روی مبل بلند شد تا مزاحم دخترش نباشه:" خوشحال شدم..دیگه باید برم..
قبل از رفتن دم در دوباره به سمتش چرخید :"راستی لباس گرم بپوش هوا سرد شده.. اگه چیزی هم نیاز داشتی...بهم بگو باشه؟..
سوآ با چشمای پر شده لبخند زیبایی به پدرش زد:" حتما.. مراقب خودتون باشین..پدرش رفتو سوآ با عجله به طرف اتاق خواب برگشت..
میخواست جونگکوک رو صدا کنه ولی جونگکوک با نگاهی متعجب بیرون اومده بود..
سوآ بخاطر صحنه ای که چند لحظه پیش اتفاق افتاد، کمی معذب بود:" آه..ببخشید..نمیخواستم بابام جور دیگه ای فکر کنه..
جونگکوک اصلا بخاطر اون قضیه متعجب یا ناراحت نبود..باناباوری مقابل چشمای سوآ ایستاد :" تو.. ازدواجت با جیمین رو بهم زدی؟..
YOU ARE READING
Is It Just Me?
Fanfictionعشق یعنی دوست داشتن بیش از حد تو؟ يعنی فدا کردن تمام خواسته ها و آرزو هام؟ تو هم مثل من بودی، یا فقط منم؟! 🎖 1. #Jm 🎖 1. #Hate 🎖 2. #BoyXGirl 🎖 3. #Girlxboy