از نگاه عصبی جیمین کمی ترسید:" آه...خونه جونگکوک..
جیمین با پوزخندی نزدیکش شد :" چی؟ خونه جونگکوک؟...چرا؟..
چشمای سوآ در حال فرار کردن از نگاه خیره جیمین بود :" برای اینکه...بهش بگم ما دوباره باهمیم..
عصبانیت جیمین در لحظه فروکش کردو از رفتار چند دقیقه ی قبلش پشیمون شد:" اوه..فک نمیکردم که..ینی نمیدونستم رابطتون واقعا جدی باشه...
سوآ با لبخند خسته ای سر به زیر شد:" دیگه تموم شد..جونگکوک مشکلی با این مسائل نداره.. اون مثل من نیست..خیلی راحت میتونه کنار بیاد..
جیمین با لبخندی تایید کرد :" درسته..پسری که عیاش باشه مهم نیست براش..توام یکی از پارتنر هاش..یکی کمتر ضرری نداره..
سوآ با عصبانیت به چشمای خندان جیمین خیره شد:" درست صحبت کن.. جونگکوک عیاش نیست..
جیمین پوزخندی زدو با سرش تایید کرد :" درسته..حق با توعه..
سوآ کلافه از بحثی که پیش کشیده شده بود پله های خونه رو بالا رفت..جیمین هم با عجله به دنبالش راه افتاد..
نیمه راه متوجه جیمین پشت سرش شدو ایستاد :" کجا میای؟..
جیمین شرمنده موهای پشت سرشو خاروند :" میخوام مطمئن شم که سلامت به خونه میرسی..
سوآ بی تفاوت از پله ها بالا رفت :" میخوای ببینی واقعا خونه میرم یا نه؟..
جیمین با شرمندگی سر به زیر شدو پای پله های آخر ایستاد :" متاسفم..فقط نتونستم دوریتو تحمل کنم..برای همین..
سوآ رمز درو زدو قبل از وارد شدن نگاهی به چهره ی درمونده جیمین انداخت:" دیر وقته..برو خونه فردا باید بری سر کار..وارد خونه شدو درو پشت سرش بست..هنوزم دلش صاف نشده بود..هنوزم رفتارهای گذشته جیمین و حرفای آزاردهندهاش تو گوشش نجوا میشد.. از اینکه تلاشش رو میکرد تا به راحتی وا نده خوشحال بودو همه ی اینها رو مدیون جونگکوک بود.. آه جونگکوک...چرا باید به فکرش میومد..چرا لبخندا و حرفا و کاراش یک لحظه هم از ذهنش پاک نمیشد.. دلش میخواست جای یونا باشه...امشبو تا صبح کنار هم بنوشن و بخندن...ولی تنها بود.. تو خونهای که به کمک جونگکوک خریده بودو وسایلش رو چید...
با آهی پنجره ی هال رو باز کرد و به خیابون خلوت چشم دوخت...ماشین جیمین همچنان مقابل در بود.. یعنی بهش اعتماد نداشت که اینطوری مراقبش بود؟.. با عصبانیت پرده هارو کشیدو روی کاناپه ولو شد..دلش میخواست دوش سرپایی بگیره ولی اینقدر خسته بود که همون جا خوابش برد..
.........یک هفته از رابطه ی تازه گره خوردشون گذشتو سوآ متعجب بود که چطور این یک هفته دعوا و بحثی نداشتن..جیمین تمام تلاشش رو میکرد که زمان های خالیش رو به سوآ اختصاص بده و به تمام خواسته هاش احترام میذاشت..
یک هفته بدون دیدار با جونگکوک گذشت..حتی تماسی هم نداشتن به جز پیامک ساده ای که فقط حالش رو میپرسید..روز تعطیل بودو جیمین برعکس سوآ سرش شلوغ بود..
تصمیم گرفت برای خوشحال کردن جیمین دم نوش مورد علاقش رو آماده کنه و به شرکت ببره..
به خودش رسید و ادکلن مورد علاقه ی جیمین رو روی خودش خالی کرد...دو روز قبل فقط از طریق پیام و زنگ زدن از حال هم باخبر شده بودن و شدیدا احساس دلتنگی میکرد.. با اولین تاکسی خودش رو به شرکت رسوند و مقابل در اتاقش منتظر شد... نگاهی به شرکت خلوت انداخت ولی هیچ کس نبود حتی منشی..
با تعجب به اتاقش نزدیک شدو قبل از در زدن با لبخندی درو به آرومی باز کرد..
YOU ARE READING
Is It Just Me?
Fanfictionعشق یعنی دوست داشتن بیش از حد تو؟ يعنی فدا کردن تمام خواسته ها و آرزو هام؟ تو هم مثل من بودی، یا فقط منم؟! 🎖 1. #Jm 🎖 1. #Hate 🎖 2. #BoyXGirl 🎖 3. #Girlxboy