Part 12

343 46 102
                                    


لبخند ریزی گوشه ی لباش جا خوش کرد.. اوضاع دقیقا همونطور که میخواست پیش می‌رفت.. با لبخندی که هر لحظه عمیق تر میشد از روی زمین بلند شدو برای خوابیدن آماده شد..اما ای کاش واقعا میتونست بخوابه... چهره ی جیمین و لبخندهاش هر لحظه مقابل چشماش بود...
..........

صبح با صدای زنگ در خونه، در حال مالیدن چشماش از تخت بلند شدو به سمت در رفت...مرد جوانی با دسته گل بزرگی از رز قرمز مقابلش ايستاده بود :" خانم این برای شماس..
سوآ با تعجب نگاهی به گل دستش انداخت و مرد جوان با تعظیمی از مقابل در دور شد..
با زیرو رو کردن گل به دنبال اسم و نشانه ای بود ولی چیزی پیدا نکرد..پیامک گوشیش توجهش رو جلب کردو با خمیازه ای سمتش رفت..

" زیباترین گل های دنیا تقدیم به عشق همیشگی من"

سوآ با خوندن پیام جیمین خنده ای کرد :" دیوونه..
دسته گل زیبا رو عمیقا بویید و با پیدا کردن ظرف مناسبی اونو داخل آب گذاشتو روی میز مقابل مبل قرار داد..
چند دقیقه ای به گل خیره شدو با تصور چهره ی زیبای جیمین و حضورش در کنار او لبخندش عمیق تر شد..
صدای پیامک دیگری توجهش رو جلب کرد ولی اینبار جونگکوک بود..
" خوبی؟..ببخشید ديروز اینقدر سرم شلوغ بود که اصلا نتونستم بیام دیدنت"
سوآ با خوشحالی تماس رو برقرار کردو صدای خواب‌آلود جونگکوک خنده ای به لباش آورد..
" راستش منم میخواستم ببینمت.. دیروز اتفاقای عجیبی افتاد که...اممم نشد که بهت بگم ینی میخواستم ولی نشد..امروز وقت داری همو ببینیم؟.."
صدای دختری که نزدیکی جونگکوک میومد لبخند رو از لبای سوآ ربود..

" عزیزم کیه؟.."

سوآ هول کرد :" اوه ببخشید نمیدونستم که...بعدا حرف میزنیم"
منتظر جونگکوک نشدو تماس رو قطع کرد..شرمنده لباشو گزیدو محکم به پیشونیش کوبید...
دوباره پیامکی ارسال شد..
" چرا قطع کردی؟ یونا بود غریبه نبود که..امشب یه سر میام خونت خوبه؟"
سوآ با خجالت باشه ای نوشتو در حال پوشیدن لباس هاش به خودش و رفتارش فحش میداد..

انرژی که امروز صبح از دسته گلهای جیمین گرفته بود اونو تا آخر شب شارژ میکرد..سرکار خوشحال بودو با انرژی تمام به مشتری ها رسیدگی میکرد..در حال تحویل سفارش لبخندی به مشتری زد ولی قبل از رفتن مشتری جدیدی وارد شدو تعظیمی کرد:" خوش اومدین بفرمایین..
کلمات بعدی با دیدن جیمین و لبخند و استایل کشنده اش از بین رفتو سوآ با تعجب به قدم های جیمین که به سمتش کشیده میشد خیره شد..
" بهترین غذای این رستوران رو میخواستم سفارش بدم...آه دوتا باشه لطفا"
سوآ با دستپاچگی باشه ای گفتو به سمت باجه رفت...قلبش با دیدن جیمین بی قراری میکرد و انتظار دیدنش رو نداشت.. اینقدر دستپاچه شده بود که در حال تحویل سفارش ها چندباری اشتباه کرد..

Is It Just Me?Where stories live. Discover now