سوآ با لبخندی شونه اش رو بالا انداخت :" سوار شو بریم تو راه تعریف کنم..
جیمین از بودن در اون جمع راضی نبود و با اکراه سوار شد...
سوآ در حال بستن کمربندش به ماشین جونگکوک اشاره کرد :" پشت جونگکوک برو..قراره باهم بریم رستوران..
علامت های سوال روی سر جیمین همچنان جا خوش کرده بود که سوآ به کمکش رفت..
" امروز تهیونگ ازم خواست بیام مسابقه کارتینگ..من اولش نمیدونستم مسابقه ی نهایی جونگکوکه و خب خیلی خوشحال شدم و جونگکوکم برنده شد"
جیمین به نظر عصبانی میومد :" مگه نگفتم دوست ندارم به همچین جاهایی بری..
سوآ لباشو آویزون کرد :" یا جیمینی..با تهیونگ بودم خب.. اون ازم خواست..
جیمین راضی نشده بود :" حالا هرکی.. کلا دوست ندارم اینجور جاها بری مخصوصا بدون من..
سوآ با آخرین جمله کمی دلش قنج رفتو موهای لختش رو پشت گوشش داد:" باشه.. ببخشید..بدون تو دیگه نمیرم..
جیمین با مهربونی نگاهش کردو دست آزادش رو محکم بوسید:" من باید بابت اتفاق امروز ازت عذرخواهی کنم نه تو..
با يادآوری صحنه ظهر کمی گرفته شد که جیمین صداش زد :" سوآ.. دلم میخواست بعد اون اتفاق..یکم تنها باشیم تا بتونم حرف بزنم.. برای همین دوست داشتم تنهایی شام بریم بیرون..
سوآ به ماشین جونگکوک چشم دوخته بود :" من خواستم بیام ولی بچه ها اصرار کردن که توام باشی..
جیمین سعی کرد بحث رو ادامه نده و طبق خواسته سوآ عمل کنه..
جو به نظر سنگین میومد..یادآوری اتفاق ظهر فکر سوآ رو درگیر کرده بودو این جیمین رو آزار میداد..
پشت چراغ قرمز ایستادن و هردو نگاهی به جمع پنج نفره ی ماشین جونگکوک که در حال رقصیدن و خندیدن بودن انداختن..
جیمین نگاهش رو از ماشین کناری گرفتو به سوآ داد.. برای عوض شدن جو، ضبط ماشین رو روشن کردو آهنگ مورد علاقه اش رو گذاشت..
نگاه سوآ با پلی شدن آهنگ، به رو به رو کشیده شدو حرفی نزد..
جیمین ماشین رو به حرکت درآورد و تصمیم گرفت تا قبل از رسیدن یک سری از مسائل رو بین خودشون حل کنن..
دستش رو به سمت ضبط ماشین بردو صدای آهنگ رو کم کرد..
" در مورد دختری که دم شرکت دیدی.."
جیمین مکثی کردو نگاه گذرایی به سوآ انداخت..
" دختر یکی از دوستای باباس..سالها آمریکا بوده و الان برای گذروندن یک سری کارا به کره اومده.. و خب.. میدونی که من به بابام نه نمیتونم بگم و مجبور شدم قبول کنم که کمکش کنم "
سوآ همچنان ساکت بود و جیمین با کمی مکث ادامه داد:" من معذرت میخوام..باید زودتر بهت خبر میدادم تا در جریان باشی..ولی باور کن اینقد سرم شلوغه که نمیدونم دارم چیکار میکنم "
سوآ با عصبانیت به سمتش چرخید :" چرا من نباید از برنامه های کاریت خبر داشته باشم؟
جیمین متعجب شدو با خنده نگاهش کرد :" چی؟.. چه ربطی داشت؟.. گفتم که میخواستم بگم..
سوآ مانع شد :" منظورم اون نیس...چرا امروز وقتی از منشیت خواستم که در مورد برنامه ی کاریت بگه، گف آقای پارک گفتن چیزی به کسی اعلام نشه..
سوآ آخرین جمله رو با دهن کجی و صدای نازک منشیش ادا کرد که باعث خنده ی جیمین شد..
" یااا جیمین شی..من جدی بودم..میدونی چقد خراب شدم جلوش؟..دختره ی..."
جیمین به آرومی گونه ی سوآ رو کشید :" به حرفای اون دختره اهمیت نده..مطمئنم حسودی کرده وگرنه من همچین حرفی نزدم..
سوآ نفس راحتی کشیدو با نگه داشتن جونگکوک کنار رستوران بزرگ بحثشون ناتمام موند..
جونگکوک با لبخندی که از روی لباش پاک نمیشد از ماشین پیاده شدو چشمکی به یونا زد:" بالاخره آوردمت اونجایی که میخواستی..
یونا با آرامش و لبخندی ملیح جواب جونگکوک رو داد..
کسی نمیدونست بین این دو نفر چه خبره.. جونگکوک همیشه میگفت که دوست دختری نداره ولی رابطه اش با یونا از نظر همه متفاوت بود..
جیمین انگشتای سوآ رو قفل انگشتاش کردو باهم وارد رستوران شدن..
تهیونگ بین سولگی و مینجی افتاده بودو هرسه باهم میخندیدن و گهگاهی جونگکوک هم ملحق میشد.. تنها افراد ساکت جمع جیمین و سوآ بودن و جیمین بیشتر از قبل احساس غریبی میکرد.. از جمع هایی که تهش به هیچ چیز خاصی ختم نمیشد خوشش نمیومد..
سوآ با اضطراب نگاهی به دوست پسرش انداخت :" چی میخوری جیمینی؟..
جیمین با نفس عمیقی سعی کرد لبخندی به لب بیاره :" فرق نداره..هرچی تو بخوری..
گارسون بعد از گرفتن سفارش ها از جمع دور شدو جونگکوک که رأس میز نشسته بود از جاش بلند شد :" از همه تون ممنونم که امروز رو برای دیدن مسابقه من اومدین..خیلی خوشحالم که این مسابقه رو بردم و خب شرمنده نشدم.. میخواستم یه تشکر ویژه از یه نفر داشته باشم که تو این مدت همیشه کنارم بودو بهم انگیزه داد..
همه ی نگاه ها به سمت نگاه جونگکوک چرخید...یونا با شرم لبخندی زدو جونگکوک به نرمی پشت دستش رو بوسید :" ممنونم..بابت همه چی..
یونا کمی سرخ شد ولی سریعا خودشو کنترل کرد..
ووبین که شلوغ جمع بود سریعا داد زد:" نباید از لباش ببوسی؟..
جونگکوک خندیدو یونا با اخمی چشماشو درشت کرد..
جونگکوک با رها کردن دست یونا پشت میز نشست:" تو بجای من دوست دخترتو ببوس..
یونا از حرف جونگکوک ناراحت شدو با دیدن لبخند های کج سولگی و مینجی از جمع جدا شد..
نگاه سوآ از روی یونا کشیده نمیشد..این دختر زیادی آروم و خانوم بود..اصلا چطور با پسری مثل جونگکوک دوست شده بود برای همه عجیب بود..
سولگی پوزخندی زد:" ناراحت شد؟..فک کنم منتظر بود بوسش کنی..
لبخند جونگکوک جمع شدو بحث رو عوض کرد..
سوآ با ناراحتی از پشت میز بلند شدو به دنبال یونا رفت..
هرچقدر به دنبالش گشت پیداش نکردو ناامیدانه دوباره به سمت میزشون برگشت..
جیمین دستشو پشت کمرش گذاشت:" خوبی؟..کجا رفتی با عجله؟..
سوآ با سرش تایید کرد :" خوبم.. میخواستم برم پیش یونا..
با اومدن شام بحثشون ادامه پیدا نکردو یونا هم بعد از مدتی بهشون ملحق شد..
جونگکوک کل شب رو به یونا خیره شده بود.. میدونست کارش شاید اشتباه بوده و دوست نداشت توی جمع همچین اتفاقی براش بیافته..
یونا میل چندانی به شام نداشتو با تشکر از جونگکوک از جمع جدا شد..
جونگکوک بالافاصله از پشت میز بلند شد :" صبر کن برسونمت..
یونا با لبخندی رد کرد:" نه به برادرم زنگ زدم قراره بیاد دنبالم..
جونگکوک راضی شدو با رفتن یونا دوباره بحث داغ شد..
سولگی با کنجکاوی پرسید :" جونگکوک تا کی میخوای صبر کنی؟..خب بهش بفهمون که اون فقط یه دوسته برای تو نه بیشتر..
جونگکوک با چشمای عصبی به سولگی خیره شد:" یونا بیشتر از یه دوست معمولی برای من..
سولگی کمی هول کرد :" پس چرا نبوسیدیش؟..
جونگکوک به پشتی صندلی تکیه داد:" زندگی خودمه..هر وقت دلم بخواد این کارو میکنم..
با این حرف جونگکوک کسی جرات ادامه دادن موضوع رو نداشت..
جیمین از این جمع و بحث های بیهوده خسته شده بود..از پشت میز بلند شدو رو به جونگکوک تشکر کرد:" بابت شام ممنونم..امیدوارم مراحل بعدی هم همینطور پیش بره..
جونگکوک لبخند کجی زد :" چقد عجله داری جیمین؟..نکنه حس میکنی من در شأن تو نیستم که تو یه سفره باهاش بشینی؟..
دوباره بحث های قدیمی..
جیمین پوزخندی زدو سوآ با نگرانی کنارش ایستاد..
جیمین نگاه خمارش رو به چشمای گستاخ جونگکوک کشید:" من حرفی نزدم..ولی اگه خودت اصرار داری پس همينطوره..
جونگکوک هم با لبخند کجی از پشت میز بلند شد :" از دیدنت خیلی خوشحال شدم..
سوآ با عجله بینشون پرید :" جونگکوکااا..واقعا ممنونم بابت همه چی..به من که خیلی خوش گذشت.. جیمین خسته اس برای همین تصميم گرفتیم که زودتر بریم..
جونگکوک با لبخندی به چشمای بی گناه سوآ خیره شد:" من ممنونم که بخاطر من به اون مسابقه اومدی..
جیمین حرصی خندید :" تهیونگ آوردتش..خواسته خودش نبوده..
بحث به جاهای باریک کشیده میشد که تهیونگ مداخله کرد :" فکر کنم بهتره ماهم پاشیم که بریم کلاب..
جونگکوک بخاطر سوآ و تهیونگ ترجیح داد سکوت کنه و سوآ دست جیمین رو کشید و رو به جونگکوک دوباره تشکر کرد..بعد از خارج شدن از رستوران با عصبانیت سوار ماشین جیمین شدو حرفی نزد..
جیمین با خوشحالی و لبخندی که از گوشه ی لباش پاک نمیشد سوار شد:" کجا بریم عشقم؟..
سوآ عصبی نگاهش کرد :" فکر کنم گفتی خیلی خسته ای..
لبخند جیمین عمیق تر شد:" بهونه بود که از اونجا فرار کنم..
عصبانیت سوآ کم نمیشد:" نمیفهممت جیمین.. هربار که میخوام رابطه تو رو با برادرمو جونگکوک خوب کنم گند میزنی..
لبخند جیمین کم کم محو شد :" من از اینجور جمع ها خوشم نمیاد سوآ..همش چرت و پرت..عیاشی..
سوآ چشم غره ای رفت :" حتما جمع های شما خوبه..همش کار..همش تجارت..
جیمین ماشین رو به حرکت درآورد و شونه ای بالا انداخت :" حداقل چیزی نصیبم میشه..
سوآ عاشق تفریح و سرگرمی های دوستانه بودو برعکس، جیمین علاقه ای به این جور جمع ها نداشت.. تنها بخاطر سوآ تحمل میکردو همیشه سعی داشت دوری کنه..
جیمین به سمت خونه خودش راهی میشد که سوآ مانع شد :" منو برسون خونه خودمون..مامان اینا اومدن میخوام پیششون باشم..
جیمین پوزخندی زد :" من که میدونم بهونه اس.. دلت هنوز پیش اون مهمونی کوفتیه.. چون به اون کلاب لعنتی نرفتی..
سوآ با عجله به سمتش چرخید :" آره.. همهش بهونه اس..تو که خوب میدونی چرا همیشه مخالفت میکنی؟..میدونی که من با رفتن به اونجا حالم خوب میشه..شده یه بارم به خواسته من باشه؟..
صدای سوآ کم کم بلند میشد و جیمین رو عصبانی میکرد..
YOU ARE READING
Is It Just Me?
Fanfictionعشق یعنی دوست داشتن بیش از حد تو؟ يعنی فدا کردن تمام خواسته ها و آرزو هام؟ تو هم مثل من بودی، یا فقط منم؟! 🎖 1. #Jm 🎖 1. #Hate 🎖 2. #BoyXGirl 🎖 3. #Girlxboy