Part 5

348 50 26
                                    


جونگکوک همراه با یونا با خنده از آسانسور خارج شد اما با دیدن سوآ مقابل در شکه شد..
لبخند یونا روی لبهاش خشک شد:" جونگکوک..اون کیه؟..
جونگکوک با عجله نزدیک شدو مقابلش زانو زد:" سوآ..خوبی؟..سوآ..
سوآ با سر و صدای جونگکوک چشمای خواب آلودش رو به سختی باز کرد...جونگکوک با دیدن چشمای باز سوآ نفس راحتی کشید:" لعنتی میدونی چقد دنبالت گشتیم؟..
یونا هم کنار جونگکوک روی زمین خم شد :" اوه...سوآ حالت خوبه؟..
سوآ با تعجب نگاهی به اطرافش انداختو با تشخیص موقعیتش سریعا خودش رو جمع کرد...در مقابل اون دختر شدیدا خجالت میکشید..ای کاش هیچوقت اونو تو این حالت نمی‌دید..
سوآ با عجله موهای پراکنده شده اش رو مرتب کرد :" من خوبم..
نگاهش به سمت چشمای عصبانی جونگکوک کشیده شد..
جونگکوک درو باز کردو رو به سوآ ایستاد :" بیا تو...
علامت های سوال روی سر یونا بیشتر میشدو بعد از وارد شدن سوآ پشت سرش وارد شد...
جونگکوک لیوان آبی به سمتش گرفت :" بیا بخور..رنگت شده مثل گچ...
یونا کنار سوآ نشستو لبخند مهربونی زد :" شام خوردی؟..
سوآ با سر کشیدن یکباره لیوان آب با سرش رد کردو یونا با عجله به اتاق جونگکوک رفت تا اطلاع بده..
چقدر معذب بود..ای کاش نمیومد..شاید یونا جور دیگه ای فکر می‌کرد.. از روی مبل بلند شد تا بره که جونگکوک سریعا از اتاقش خارج شد :" بشین..زنگ زدم شام بیارن..
سوآ با شرمندگی نزدیک شد:" ببخشید نمیخواستم مزاحم شما بشم فقط..
جونگکوک نذاشت ادامه بده:" برو رو تخت من استراحت کن تا شامو بیارن..
سوآ نگاه کوتاهی به یونا انداخت که گفت:" برو استراحت کن..واقعا حالت خوب نیست..
سوآ با سرش تایید کردو جونگکوک با رفتنش رو به یونا لبخندی زد :" ببخشید..فک کنم امشب نتونیم..
یونا با شرم لبخندی زد:" مهم نیست.. فردا تو بیا خونه ما.. اونجا وسایل مورد نیازمون بیشتره..
جونگکوک هم با لبخندی تایید کردو یونا با این حرف جونگکوک متوجه شد که باید بره..کیفش رو از روی مبل برداشتو به سمت در رفت اما قبل رفتن جونگکوک مانع شدو لبهای رنگیشو محکم بوسید :" مواظب خودت باش..
یونا با لبخندی رژ روی لب جونگکوک رو پاک کرد :" توام همینطور..
بعد از بستن در، با لبخندی که نمیتونست مخفیش کنه برگشتو با چشمای درشت سوآ مواجه شد..
سوآ هول کردو سریعا نگاهش رو به وسایل خونه داد :" ببخشید..آم...میخواستم از دستشوییت استفاده کنم اگه...بشه..
جونگکوک اخمی کرد :" برای رفتن به دستشویی هم اجازه میخوان؟..
سوآ شرمنده سرش رو پایین انداختو جونگکوک متوجه شد شرایط خوبی برای شوخی کردن نیست :" اوکی برو..نیاز نبود اجازه بگیری..
جونگکوک با گوشیش مشغول شد تا به تهیونگ خبر بده که خواهرش پیششه و حالش خوبه که سوآ با شرمندگی پرسید:" جونگکوک.. منظورت از اینکه گفتی..امشب نمیتونیم چی بود؟..
جونگکوک با تعجب نگاهش کرد که سوآ ادامه داد :" من حس خوبی ندارم که اینجام..نمیخوام که شمارو از هم جدا کنم..میدونی خب..
جونگکوک با کلافگی چشماشو چرخوند :" اصلا قصد ما در مورد اون فکرایی که تو مخ کوچیکت میگذره نبود...اوکی ؟..
سوآ باشه ای گفتو اما قبل رفتن دوباره برگشت :" من..ناخواسته حرفاتونو شنیدم..
جونگکوک با خنده به سمتش رفتو اونو به سمت دستشویی هول داد:" کشتی منو برو کارتو بکن..
وارد دستشویی شدو اولین چیزی که دید چهره ی پف کرده و داغون خودش بود..چقدر این چهره به نظرش آشنا میومد...چیزی که بارها میدید و چهره ی واقعیش شده بود..روی صورت ملتهبش بارها آب سرد ریخت ولی آروم نمیشد..فکر جیمین و نگاه های آخرش لحظه ای از ذهنش پاک نمیشد.. از همه حتی خودش خجالت میکشید.. نمیدونست چطور به جونگکوک بگه که حتی اومدن به این خونه هم براش عذاب آوره..
با صدای تقه ی در به خودش اومد..
" سوآ...چقدر طول دادی..خوبی؟..شامتو آوردن"
از دستشویی خارج شدو جونگکوک با دیدن چشمای قرمز رنگش اخمی کرد:" تو روخدا نگاه کن حالو روزشو..
سوآ با پوزخندی از کنارش گذشتو پشت میز نشست :" چرا یدونه اس؟ تو شام خوردی؟..
جونگکوک روی مبل مقابل تلویزیون ولو شد:" همم.. با یونا..
سوآ با عجله مشغول خوردن شد...نمیدونست اینهمه اشتها از کجا میاد..در حالت عادی امکان نداشت اینقدر غذا بخوره اما الان شرایط عادی نبود.. همیشه برای پوشوندن غم هاش به خوردن پناه میبرد..
جونگکوک با لبخندی به گوشیش زل زده بودو سوآ بعد از خوردن آشغال هاشو خالی کردو کنار جونگکوک با فاصله روی یکی از مبل ها نشست.. جونگکوک غرق چت کردن بودو توجهی به سوآ نداشت..
گوشی خاموش شده اش رو از کیفش درآوردو نگاهی به تماس های از دست رفته اش انداخت..بازهم امید داشت و هربار ندیدن اسم جیمین ناامیدترش میکرد..
جونگکوک با صدای بلندی خندید و توجه سوآ رو جلب کرد..این پسر واقعا تو دنیای عجیبی زندگی می‌کرد..هيچوقت دلش نمیخواست مثل اون باشه..
روی مبل بزرگی که نشسته بود به آرومی خزیدو دستش رو زیر سرش گذاشت..
.........

Is It Just Me?Where stories live. Discover now