Part 6

339 45 28
                                    


هر دو روی تخت نشستن و سوآ پاهاشو زیرش جمع کرد:" حرف بزن تا خالی شی..
جونگکوک خندیدو نگاش کرد :" دخترا با حرف زدن خالی میشن؟..
سوآ با سرش تایید کردو جونگکوک هم مثل او پاهاشو زیرش جمع کرد:" ولی من باید چیزی رو بشکنم یا کسی رو بزنم تا خالی شم..
سوآ با ترس خودش رو نگه داشتو جونگکوک دوباره خندید :" تورو نگفتم که..
سر به زیر شدو سکوت کرد..
سوآ با سکوت دوباره جونگکوک کمی فکر کرد:" وقتی رفتی دنبالش چی گفت؟..
جونگکوک پوزخندی زد:" گفت اگه دخترای اطرافتو کم کنی روز تولد من یادت نمیره..
یونا حق داشت ولی نمیدونست چی باید بگه تا آرومش کنه:" میدونی..جیمین هم مثل تو تولد منو یادش میرفت..
جونگکوک با تعجب سرشو بلند کرد و سوآ ادامه داد :" جیمین مثل تو نیست..زیاد به دخترا اهمیت نمیده و همیشه خیالم از این راحت بود که تا وقتی من هستم بهم خیانت نمیکنه...
آه عمیقی کشید:" منظورم اینکه..ربطی به این نداره که اطرافت دختر زیاد باشه یا کم.. اونم تولد منو یادش میرفت..
جونگکوک دوباره سر به زیر شد :" ولی من به یونا حق میدم.. تاریخ تولدش ماه دیگه همین روزه ولی من ماهشو با یکی دیگه اشتباه گرفتم..واقعا شرم آوره..اصلا دلم نمی‌خواست ناراحتش کنم..
سوآ با لبخندی دستای جونگکوک رو نگه داشت :" فکرشو نکن.. اگه جوابتو نمیده با پیام بهش نشون بده که متاسفی.. مطمئنم که قبول میکنه..
جونگکوک هم تایید کرد :" بهش پیام دادم ولی حتی ندیده..
سوآ دستاشو پس کشید :" خب به زمان احتیاج داره..جیمین اینطور وقتا میومد جلوی خونمون.. معمولا کار داره و سرش شلوغه ولی با این کاراش میخواست نشون بده که من اولویتشمو...
با يادآوری گذشته ها بغضش گرفت..ای کاش اینقدر به یادش نمی‌افتاد..
جونگکوک متوجه شد:" هنوزم مثل روزهای اول دوستش داری؟ با اینکه تولدت یادش میره..با اینکه بارها دعوا کردین؟..
بغض سوآ با این حرف ترکید و جونگکوک با عجله به آغوشش کشید :" هی آروم باش..
سوآ با چنگ زدن به لباس جونگکوک بغضش رو فرو می‌برد اما کارساز نبود..اشکاش پشت سر هم جاری میشد و دلتنگیش بیشتر از قبل..
جونگکوک به آرومی موهاشو نوازش کرد :" واقعا متاسفم.. ای کاش میتونستم کاری برات انجام بدم..
سوآ با شرمندگی از آغوش جونگکوک جدا شدو اشکاشو پاک کرد:" من.. نمیدونم بدون جیمین چیکار کنم..اینقدر دوستش دارم که روی تمام خواسته ها و آرزوهامم خط کشیدم..
جونگکوک با ناراحتی اشکای صورتش رو پاک کرد:" ببخشید که نمیتونم بفهمم چی میگی ولی گریه کردن چیزی رو حل نمیکنه..تو داری خودتو نابود میکنی سوآ..سعی کن حواستو یجور پرت کنی..
سوآ با لبای آویزون نگاهش کرد :" پس توام یجور حواستو پرت کن..چطور نمیتونی از فکر یونا بیرون بیای؟..
جونگکوک با خنده نگاهش کرد :" من قضیه ام با تو خیلی فرق داره...رابطه ی منو یونا مثل رابطه ی تو با جیمین نیست..
سوآ با تعجب نگاش کردو جونگکوک با لبخندی که از لباش کنار نمی‌رفت ادامه داد :" من فقط از اینکه ناراحتش کردم عذاب میکشم.. یونا دوست دختر من نیست..ینی من در واقع دوست دختری ندارم ولی یونا نسبت به بقیه برام خاصه..
سوالی که بارها ذهنش رو مشغول کرده بود به زبون آورد:" چرا خاصه؟ ولی همه فکر میکنن شما باهمین..
جونگکوک با سرش رد کرد :" نه همه تقریبا میدونن چرا یونا برام خاصه..اون کمکم کرد تا من خودمو پیدا کنم..
با دستش اطرافشو نشون داد :" این خونه و وسایل..کارم..همشو مدیون یونام..
سوآ پاهاشو جمع کردو سرشو روی زانوش گذاشت:" مدلینگ بودنو میگی؟..
جونگکوک با چشماش تایید کرد :" برادر یونا عکاس مدل هاس..ازش خواست که من مدلش بشم..خب من فکر نمیکردم کارم بگیره ولی با اولین چاپ مجله همه کمپانی ها منو به عنوان مدلشون میخواستن و خب منم بهترین رو انتخاب کردم و با پول اونا تونستم برم سراغ خواسته های دیگم..
سوآ لبخندی زد :" پس یونا اسپانسر مالیته..
جونگکوک هم خندید و شونه ای بالا انداخت :" من تابحال مثل تو عاشق نشدم..نمیدونم چجور حسیه.. ولی تا الان با دخترای زیادی بودم که هرکدوم به یه دلیلی به من نزدیک شدن..تنها کسی که با بقیه فرق داشت یونا بود.. اون از من چیزی نمیخواست و فقط کمکم کرد...یونا منو بخاطر خودم دوست داره، با اینکه میدونست خانواده من مثل خودش پولدار نیست...شاید..نمیدونم فکر میکنم که اون کسیه که من باید باهاش باشم..
سوآ لبخند غمگینی زد:" از نگاهاش میتونم بفهمم که چقد عاشقته..
جونگکوک هم لبخندی زدو دوباره سر به زیر شد:" همش گند میزنم به احساساتش..
سوآ پاهاشو زیرش جمع کرد :" اگه یادت میره بنویس..تو گوشیت یا دفتری چیزی..اینجوری دیگه یادت نمیره..
جونگکوک دستی به صورتش کشید :" فکر کنم باید همینکارو بکنم..
نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت :" اوه دیر شد دیگه برم..فردا تهیونگ زود پا میشه نمیزاره بخوابیم..
سوآ خندید و زیر رو تختی رفت..جونگکوک از تخت بلند شدو چراغو خاموش کرد :" شب بخیر..
سوآ هم شب بخیر گفت ولی جونگکوک جلوی در بود و نرفت :" به هیچی فکر نکن باشه؟..بابت امشبم ممنون..فک کنم منم مثل دخترا شدم..
سوآ خندید و جونگکوک هم با خنده به هال برگشت..
......

Is It Just Me?Where stories live. Discover now