/ آهنگ Until it happens to you-Sasha Sloan رو پلی کنید/صدای نم نم بارون که به آرومی روی پنجره میکوبید تا شاید راهی برای ورود پیدا کنه چشمای خوابالودش رو باز کردو با خمیازه نگاهی به اطرافش انداخت.. اتاق جونگکوک بود ولی خبری از خودش نداشت..ملافه ی سفید کنارش خالی و سرد بودو نبود جونگکوک رو به رخ میکشید.. اخمی کردو از روی تخت بلند شد تا به دنبال جونگکوک بره ولی خونه نبود..
با چشمای نیمه باز دنبال شماره ی جونگکوک بودو به سختی تماس گرفت..بعد از چند بوق، بالاخره جواب داد..
" قشنگ من چطوره؟..خوب خوابیدی؟ "
سوآ با لبخندی که به پهنای صورتش نشسته بود به پشت روی تخت افتاد :" خوبم..تازه پاشدم..کجایی این وقت صبح؟..جونگکوک کمی مکث کردو جواب داد:" یه کاری داشتم..مجبور شدم زود برم...تا یه ساعت میام پیشت.. صبحونه میتونی آماده کنی؟..
سوآ با ذوق خاصی از روی تخت بلند شدو موهاشو پشت گوشش داد :" آه..خب..آشپزیم زیاد خوب نیس ولی..تلاشمو میکنم..
جونگکوک لبخندی زدو بوسه ای از پشت تلفن فرستاد:" مواظب باش به خودت آسیب نزنی..سوآ کمی شرم کرد:" یا جونگکوکا..اون حدم نیستم دیگه..
جونگکوک با خنده چشماشو بستو نفس عمیقی کشید :" برای دیدنت نمیتونم صبر کنم..تو چیکار کردی با من!..
سوآ تو آینه نگاهی به چهره ی خندونش انداختو سر به زیر شد :" پس زود بیا..ذوق خاصی داشتو نمیدونست از کجا شروع کنه.. دوش سرپایی گرفتو با عجله به دنبال لباس های جونگکوک رفت.. اینبار پیراهن سفید بلندش رو انتخاب کردو بعد از پوشیدن مقابل آینه ی قدی ایستادو چرخی زد..تمام لباس های جونگکوک به اندامش میومدو دوست داشت تک تک تی شرت ها و پیراهن های رنگیشو امتحان کنه..
موهای نیمه خیسش رو بالای سرش بستو بعد از بالا زدن آستین های بلندش وارد آشپزخونه شد.. نگاه کلی به آشپزخونه انداخت و چرخی تو کابینت ها زد تا وسایل مورد نیازش رو پیدا کنه..
برای پختن غذایی که در نظر داشت شاید بیشتر از یک ساعت زمان میبرد و استرس داشت.. در حال کار کردن هر چند دقیقه یکبار نگاهی به ساعت روی دیوار می انداختو سرعت کارش رو بیشتر میکرد.. بخاطر عجله ای که داشت چندباری انگشتاشو سوزوندو با اخمی زیر آب سرد میگرفت..غذا تقریبا آماده بود ولی آشپزخونه به طرز وحشتناکی شبیه میدان جنگ شده بود.. سریعا مشغول جمع کردن آشپزخونه شدو دوباره نگاهی به ساعت انداخت.. از یک ساعت بیشتر گذشته بودو خبری از جونگکوک نبود..
بعد از چشیدن غذا لبخند رضایتمندی زدو با کم کردن زیرش از آشپزخونه بیرون اومد..بیشتر از یک ساعت و نیم آشپزی خسته اش کرده بودو توان ایستادن نداشت..روی یکی از مبل ها ولو شد تا با جونگکوک تماس بگیره ولی صدای رمز در بلند شدو جونگکوک وارد شد..
با خوشحالی از روی مبل بلند شدو به سمتش دوید..
جونگکوک با خنده سوآ رو به آغوش کشیدو بوسه ی محکمی از لباش گرفت :" آخ..چطور تا الان زنده بودم..
سوآ مشتی به شونه اش زدو با تنگ کردن آغوشش سرش رو روی شونه اش گذاشت :" چرا دیر کردی.. فکر کردم مثل جیمین نمیخوای بیای..
أنت تقرأ
Is It Just Me?
أدب الهواةعشق یعنی دوست داشتن بیش از حد تو؟ يعنی فدا کردن تمام خواسته ها و آرزو هام؟ تو هم مثل من بودی، یا فقط منم؟! 🎖 1. #Jm 🎖 1. #Hate 🎖 2. #BoyXGirl 🎖 3. #Girlxboy