صبح با بوسه های جیمین روی بازوی لختش از خواب بیدار شدو لبخند شیرینی زد:" صبح بخیر..
جیمین بوسه ای به لباش زد :" صبحت بخیر قشنگم..
سوآ با چشمایی که به سختی باز میشد نگاهی به ساعت گوشیش انداخت :" ساعت ٨ عه چرا نرفتی سرکار؟..
جیمین از نگاه کردن به سوآ سیر نمیشد :" گفتم یکم دیر میام..امروز اینقدر کار دارم که وقت سر خاروندنم ندارم..
سوآ با ناراحتی کشو قوسی به خودش داد :" پاشو حاضر شو جیمین.. دیرت میشه..
جیمین بوسه ای به موهای سرش زدو به حموم رفت:" باشه عزیزم..صدای بلند گوشیش اخمی بین ابروهاش آورد، چقدر از رفتن جیمین گذشته بود خبر نداشت..بی حوصله دستش رو به سمت گوشی که در حال خودکشی بود دراز کردو جواب داد..
جونگکوک با صدای بلندی خندید :" خوابی؟..ساعت ١ ظهره..شیطون دیشب چیکار میکردین که تا الان بیدار نشدی؟..
سوآ با خمیازه ای روی تخت نشست :" جیمین سرکاره منم تا دو روز تعطیلم ..
جونگکوک با خوشحالی ادامه داد :" چه خوب..پس تا یه ساعت حاضر شو بریم بیرون..
سوآ متعجب اخمی کرد :" کجا؟ با کی؟..
جونگکوک کمی فکر کرد :" ممم..من تو یونا و تهیونگ و مینجی هم هستن..به دوست پسر خوشگلتم بگو بیاد..
سوآ با ناراحتی از تخت بلند شد :" اون کار داره نمیتونه بیاد.. شبم قراره بمونیم؟..
" بله قراره بمونیم..پس لباس های خوب و گرم بردار باشه؟..تا یه ساعت دیگه میام دنبالت "با عجله به حموم رفتو دوش سرپایی گرفت..بعد از پوشیدن لباس و درست کردن موهاش آرایش ملایمی انجام دادو دو دست لباس ضخیمو وسایل مورد نیازش رو داخل ساکی جمع کرد...هنوز کمی وقت داشت و تصمیم گرفت کیمباب و کیمچی رو به عنوان ناهارش بخوره..
در حال خوردن جونگکوک تماس گرفتو منتظرش بود.. با عجله کفشهاشو پوشید و خوراکی دستش رو یکجا دهانش گذاشت..بی توجه به خالی بودن صندلی جلو در عقب رو باز کرد ولی با وسایل سفر پر شده بود..
جونگکوک با دیدن لپای باد کرده سوآ خندید:" بیا جلو..چیه؟ مگه جلوی خوردنتو گرفتن؟..
سوآ در حال خوردن صندلی جلو نشست:" چیکار کنم..نمي خواستم معطل شی..
جونگکوک از پشت ماشین بطری آبی درآورد و به سمتش گرفت :" چند دقیقه معطل بشم که مشکلی پیش نمیاد...بیا یکم آب بخور خفه نشی..
سوآ با سرش تشکر کردو بعد از خوردن آب نگاهی به ماشين پر انداخت :" یونا..کجاست؟..
جونگکوک ماشین رو روشن کردو حرکت کرد :" تو شرکتشون کار دارن..شب با برادرش قراره برسه..سوآ لباشو جمع کرد :" همم..خبر داره میای دنبال من؟..میترسم دوباره باعث دعوا بشم..
جونگکوک با سرش رد کرد :" نه بابا اون دفعه سو تفاهم شده بود.. تهیونگ هم کمی دیر میاد برای همین قرار شد من بیام دنبالت..البته یونا از جزئیات خبر نداره و دلم نمیخواست بگم که خودم میام دنبالت..
سوآ با خوشحالی به بیرون از پنجره خیره شدو سفر یک روزه کنار کسایی که دوستشون داشت حالش رو خوب میکرد..
YOU ARE READING
Is It Just Me?
Fanfictionعشق یعنی دوست داشتن بیش از حد تو؟ يعنی فدا کردن تمام خواسته ها و آرزو هام؟ تو هم مثل من بودی، یا فقط منم؟! 🎖 1. #Jm 🎖 1. #Hate 🎖 2. #BoyXGirl 🎖 3. #Girlxboy