Part 32

258 36 57
                                    


با باز شدن در از روی مبل نگاهی به بدن خسته و پکر جیمین انداخت..

جیمین با لبخند کمرنگی جواب سلامشو داد..

" شام خوردی؟"

ساعت یک شب بود..حتما که خورده بود!

جیمین سلانه سلانه به سمت اتاق رفتو وسایل دستش رو گذاشت:" خوردم، خیلی خستم..

سوآ بی اهمیت به تلویزیون روشنی که ساعت ها برای خودش روشن بودو متوجه برنامه های اون نمیشد خیره شد..

جیمین با لباس‌های بیرون روی مبل کنار سوآ ولو شدو دستشو دور گردنش انداخت.. نفس عمیقی کنار گردنش کشیدو بوسه ای به گردنش زد:" عزیزم.. از صبح خونه بودی؟..

سوآ کمی خودشو عقب کشید :" آره..

جواب های سرد..بی اهمیت رفتار کردن ها..همه و  همه بخاطر چی بود؟ اینکه پیش جونگکوک نبود؟..یا برای اینکه وقت کمی رو باهاش میگذروند؟..

جیمین بوسه ای به گونه‌اش زد:" سوآیا..چرا بیرون نمیری؟..الان بیشتر از ده روزه که خونه ای..

سوآ تلویزیون رو خاموش کردو برای خوابیدن به سمت اتاق رفت:" تو خونه راحت ترم..

جیمین بلافاصله بلند شدو پشت سرش وارد اتاق شد :" سرکار قبلیم که نمیری..چرا؟ چون بهت پیشنهاد دادم بیای پیش من کار کنی؟..

سوآ بی اهمیت پشتش رو به جیمین کردو زیر روتختی خزید:" علاقه ای به کار کردن ندارم..

جیمین کلافه شده بود..جواب های کوتاه سوآ چیزی نبود که بخواد بشنوه..
رو تختی رو کنار زدو به سمتش رفت.. از بازوهای سوآ نگه داشتو به سمت خودش کشید:" وقتی حرف میزنی تو چشمام نگاه کن..چته؟..با حال زار اومدی خونمو چیزی نپرسیدم، تا کی میخوای به این رفتارات ادامه بدی؟..

سوآ دستش رو با انزجار از دستای جیمین آزاد کردو روی تخت نشست:" مهمه مگه؟..مگه همینو نمیخواستی؟.. شدم همونی که میخوای.. از صبح تو خونم با کسی حرف نمیزنم..جایی نمیرم.. تا شب هرموقع که عشقت کشید بیای خونه و تشنگی شهوتت رو خالی کنی!.. همه چی بر وفق مرادته..دیگه چی میخوای؟..

جیمین با پوزخندی به سوآ نزدیک شدو فکش رو بین دستاش نگه داشت :" تو اگه بخوای بیرون بری میری..حتی منم نمیتونم جلوتو بگیرم..خوب میدونم چه مرگته..

سوآ دستای جیمین رو با عصبانیت کنار کشید..ولی جیمین دوباره به سمتش حمله بردو با نگه داشتن فکش چشمای بی‌اهمیت و خشمگینش رو مقابل چشماش نگه داشت:" اگه از اون در، اون آشغال پست فطرت میومدو شبا تو رو به فاک میداد بازم این رفتارو داشتی؟..

Is It Just Me?Where stories live. Discover now