/آهنگ Never knew a heart could break itself -Zach Hood رو پلی کنید /جونگکوک جواب جیمین رو دادو به بیرون از پنجره خیره شد.. با پوزخندی به حرفاش گوش می دادو چیزی نمیگفت...
سوآ با اضطراب به سکوت جونگکوک چشم دوخته بود که با عصبانیت از ماشین پیاده شدو دورتر از ماشينش با صدای بلندی صحبت کرد.. کنجکاو شده بود ولی نمیتونست از ماشین پیاده بشه...جونگکوک عصبانی بود.. با بغضی به رفتارهای جونگکوک و عصبانیتش خیره شد.. میدونست جیمین چقدر راحت به شخصیت جونگکوک و شرایطش توهین میکنه..تماس رو با عصبانیت به پایان رسوندو به سمت ماشینش برگشت.. دلش آشوب بودو میخواست تمام حرفایی که به جیمین زده رو عملی کنه ولی نگاهش به دستای ظریف سوآ و انگشتر درخشانش افتادو سکوت کرد..
سوآ حرفی نمیزدو چیزی نمی پرسید..همیشه اینجوری بود.. حق انتخاب رو به اختیار خودش میذاشت..
نگاهش رو به چشمای پر شده ی سوآ کشیدو لبخند ریزی زد :" کجا بریم؟..سعی داشت برای آروم کردن جونگکوک لبخندی بزنه اما سخت بود.. آشفتگی جونگکوک دیوانه اش میکرد ولی کاری از دستش بر نمیومد :" هرجا تو بگی..
جونگکوک ماشین رو روشن کردو به سمت مقصد نامشخصی حرکت کرد..هوا تاریک بودو رانندگی تو جاده های خلوت و تاریک شب رو دوست داشت.. آرامشی که شب داشت رو با چیزی عوض نمیکرد.. اینقدر به جونگکوک اعتماد داشت که هیچ سوالی نپرسید و مقصد رو به عهده ی خودش گذاشت..
پنجره ی ماشین رو پایین کشیدو با چشمای بسته حرکت هوای خنک شب روی صورتش احساس کرد.. پشت چشمای بسته اش تصویر تمام لحظاتش با جونگکوک ظاهر میشد.. با تعجب چشماشو باز کردو دوباره بست...ولی حتی یک بار هم جیمین رو تصور نمیکرد.. خاطرات زیادی با جونگکوک نداشت ولی اینقدر پر رنگ بود که رنگ خاطرات جیمین رو محو میکرد..با لبخندی به راننده ی اخمو و پریشون کنار دستش نگاه کرد..این مرد زندگیشو عوض کرده بود.. بزرگ شده بود.. قوی شده بود.. خودش رو پیدا کرده بود.. جونگکوک دوست خوبی بودو درهر شرایطی همراهش بود ولی اون هیچ وقت برای جونگکوک خوب نبود..همیشه باعث دردسر میشدو ناراحتش میکرد.. با ناراحتی به تاریکی شب چشم دوختو آهی کشید.. ای کاش میتونست خوبی های جونگکوک رو جبران کنه ولی محبت های جونگکوک اینقدر زیاد و عمیق بود که در مقابلش ضعیف بود..
غرق افکارش بود که چشمای بستهاش کم کم رنگ خواب رو به خودش گرفت..اینقدر با افکارش حرف زده بود که کلافه نفس عمیقی کشید.. از جنگیدن با تفکرات و حرفای نزده ی ذهنش خسته شدو نگاهی به سوآ انداخت.. چشماش بسته بودو گردنش کج شده بود.. با لبخندی گردنش رو به پشتی صندلی تکیه دادو پنجره ی ماشین رو بست..
تا یک ساعت به مکانی که میدونست خوشحالش میکنه میرسیدن و برای دیدن ذوقش لحظه شماری میکرد..ماشین رو مقابل دریای مواج پارک کردو به امواج بزرگ و خروشانش چشم دوخت.. سوآ هنوز خواب بودو دلش نمیومد بیدارش کنه.. به سمتش چرخیدو به صورت معصوم و بی نقصش خیره شد:" من.. چیکار کنم؟..
با احتیاط موهای لطیف سرش رو نوازش کردو دستی به صورتش کشید :" نمیتونم.. نمیتونم تو رو دست جیمین بدم..

YOU ARE READING
Is It Just Me?
Fanfictionعشق یعنی دوست داشتن بیش از حد تو؟ يعنی فدا کردن تمام خواسته ها و آرزو هام؟ تو هم مثل من بودی، یا فقط منم؟! 🎖 1. #Jm 🎖 1. #Hate 🎖 2. #BoyXGirl 🎖 3. #Girlxboy