چهره های توخالی || 46

606 117 365
                                    

لطفا قبل از خوندن ⭐️ زیرو لمس کنین که نارنجی بشه
ممنون سوییتی ها🧡

❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌
آنچه گذشت:

زین: هی لویی اینجا.."
چشماش به جسم نامشخص و ساکنی بر روی زمین خورد؛ بدن دراز شده ی لویی پایین کاناپه ی بزرگ به سینه افتاده بود و چند سرنگ مصرف شده کنارش دیده میشد.شتاب زده سمتش دوید..
*
هری: باهام چکار داری؟
زین: لویی خودکشی کرده..
آلیس: چی؟!!
نفس آلیس بریده شد.
*
آلیس: بهت اجازه نمیدم توی خونه ی خودم بهم امرونهی کنی..حالا هم اگه کارت تموم شد رفع زحمت کن و..
رنگ از رخسار زین پریده بود.اون مشتشو جلوی دهنش نگه داشت و صورتش درهم رفت.
به سرعت سمت در سرویس بهداشتی دوید و درو محکم بست.پشت بندش صدای سرفه های شدید و استفراغ همراه شد.
*
لویی: م‌ن بهت خیانت کردم.
هری: این خبر قدیمی شده یه چیز جدید بگووو
چرخید و با تمام قدرت عربده زد.
هری: خیلی وقت پیش باید این رابطه ی بی سروته رو تموم میکردم ولی یک بزدل فاکی بودم و تو کارو برام آسون کردی..
از خونه خارج شد.تموم شد، این رابطه رو برای همیشه تموم کرد.حالا وقت درمان رسیده..

❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌

«بعضی وقتا خوابتو میبینم ؛
اون موقع‌ست که دیگه نمیخوام از خواب بیدار شم..»

ملافه ی لطیف روی کمر لختم سُر میخوره و گرمای مطبوع و دلپذیری ناحیه ی کف دستمو داغ میکنه.
مثل بچه ای که در گهواره ی شاهانه خوابیده غلت میزنم.

صدای امواج ملایم و مرغابی هارو از پشت صحنه ی گوشهام میشنوم..اوپسی پتوی نازک از بدنم کنار رفت!
آهسته یک چشممو نیم باز میکنم که بیینم کسی شاهد این صحنه هست یا نه..هوم ظاهرا که نه.

دستامو به بالا میبرم و کش و قوسی همراه صدای توی گلویی بیرون میدم.در یک لحظه میچرخم و به جای اون نقل مکان میکنم که حالا بخاطر خالی بودن حسابی خنک و تسلی دهنده شده..

عطر موهاش که مخلوطی از شامپوی قهوه و چسب مو هست روی بالشت به جا مونده..از جا بلند میشم و لباسمو میپوشم.البته منظورم همون نیم تنه و بیکینیِ نازکه.

سه پله ی چوبی رو بالا میرم و از اتاقک دنج بیرون میام.
آفتاب مستقیم از مقابل میتابه و اشعه های طلایی پرحرارتشو نثار چهره ی تازه از خواب بیدار شده ی من میکنه.حالا امواج پرتلاطم دریا محکم تر از قبل شنیده میشه.

Back To Life (ZAYN)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt