اول میشه بی زحمت روی ⭐️ پایین رو بزنی تا نارنجی بشه🧡
❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
آنچه گذشت:ابراهام: تو آینده ای با اون دختر نداری هرچه زودتر ازش جدا بشی به نفع همهست..
به عنوان آخرین هشدار اینو به پسرش گفت و اتاق رو ترک کرد.
*
کرولاین:پس حقیقت داره دوست دخترِ خیابونیِ اکسم اینجاست..بهم زدن رابطم کافی نبود حالا اومدی اینجا هم آویزون من بشی؟"
دستاشو روی میز گذاشت و از لای دندون نزدیک صورت آلیس گفت.
*
آلیس: من میخوام
زین: دیگه مال من شدی.
*
هری: نه آلیس یک چیزی این وسط ایراد داره..اونا یک چیزیو به ما نمیگن!"
همین ذهن تازه آزاد شده ی منو به اسارت گرفت و هرج و مرج توی سرم پر شد..
*
پارچه های سفید به دور اجساد پیچیده شده.
فندک روشن بین پارچه ها افتاد و شعله های زرد و نارنجی بالا گرفت..زین و لویی کنار ماشین و از دور تماشاگر این صحنه بودن!❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
«تورو به اندازه ی تمام روزهایی که زندگی نکرده ام دوستت دارم.»
شکمم رو سیر کردم و از آشپزخونه بیرون اومدم.همیشه بعدِ اون کار خیلی گرسنم میشه.
فاکِ عالم انگار تمام انرژی رو ازم هورت میکشه!پیرهن چهارخونه ای کبریتیِ زین توی تنم آزادانه تکون میخوره و به وسط رون هام کشیده میشه.خوشم میاد لباس های اونو تن کنم.دنبالش گشتم.
تلوزیون روشن بود.به نشیمن رسیدم و دیدم زین با شورت پادار، پایین کاناپه روی زمین لم داده؛کوسن مربعی پشتش گذاشته و توجهش روی صفحه ی تلوزیونه.
یک نخ سیگار هم بین انگشتای بلندش میسوزه.ایستادم از همون فاصله اونو تماشا کردم که چطور همه ی حواسش روی برنامه کشتی کج بود.
قدم های سبک روی نوک انگشتام برداشتم و بهش رسیدم.
بی معطلی روی شکم برهنهش نشستم و پاهامو دو طرف بدنش قرار دادم.موهای مواج و بلندم به روی شونه هام پخش شد.
سرشو کج کرد و از پایین لبخند پت و پهن و پر از لذتی بهم زد.همزمان از سطل پلاستیکی کنار دستش یک پاستیل خرسی زرد برداشت توی دهنش برد.
واقعا اونو نمیفهمم.برای ناهار پاستیل خرسی میخوره.ما توی آشپزخونه همه چی داریم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Back To Life (ZAYN)
Fanfic+چرا زندگی انقدر مزخرفه؟ -نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی، خیلی وقته زندگی نمیکنم! • زمستان فرا میرسد و با سرمای سوزناک خویش راه چاره ای برای پناه گرفتن را زمزمه ی بادها میکند..باید پناهگاهی ساخت •