لطفا قبل از خوندن ⭐️ پایین رو نارنجی کن سوئیتی
ممنونم🧡:)❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
آنچه گذشت:کیلیان: اون شکست ناپذیره و تو نمیتونی اونو شکست بدی!
لویی: من دنبال هر فرصتی میگردم تا شرّ تو و اون رئیستو از این دنیا کم کنم
کیلیان: تو هنوز نمیدونی..
لویی: نمیخوامم بدونم ولی از یه چیزی مطمئنم..تو هیچوقت مثل یک انسان خوب نمیشی!
منتظر نموند و از اون پسر دور شد.
*
استیون: من دنبال دوست پسرت لویی میگردم.
استیون: خطر بزرگی اونو تهدید میکنه
آلیس: چی؟لویی توی خطره؟
وسط حرفشون پرید و به اون مرد غریبه نزدیک تر شد.
*
استیون هنگام خروج از در چند لحظه کنار هری مکث کرد.
استیون: ما شبیه همیم هری بی وفایی و بی احترامی برامون قابل بخشش نیست..ولی من جواب بی احترامی رو با سکوت نمیدم!
*
کرولاین: نظرت چیه بهشون بگیم ازت حامله ام؟
زین: آره حتما و تاکید هم بکن بچه هیولای فیک قراره بدنیا بیاد
کرول: تو هیچیو جدی نمیگیری
زین: انتظار داری برای این ایده ی فاکینگ احمقانه حمایتت کنم؟
*
آلیس: هری درو باز کن هرییی
هری: هی چیشده؟
آلیس: جسپر گم شده..بردمش پارک مثل همیشه رفت دور بزنه ولی وقتی صداش زدم اون دیگه نبود.."
*
آلیس چند تقه به اتاق هری زد و تو دماغی گفت: هری یه جعبه برات اومده
هری چشماشو مالوند و گوشیش ویبره رفت.یک پیام بود باز کرد و خوند: چی داخل جعبه ست!
متفکر به شماره ی ناشناس خیره شد و به فکر فرو رفت.پیام دوم ارسال شد: سرشو واسه خودم گرفتم.
*
آلیس: نه نههههههه جسپر..نهههههه جسییی جسیی
هری با جیغ های وحشتناک و کرکننده ی آلیس به سرعت از اتاق خارج شد و دید آلیس مقابل اون جعبه ی قهوه ای به زانو افتاده.
آلیس: جسیه اون..هری اون بدن جسیه
نامفهوم زار میزد و انگشت لرزونش جعبه رو نشون میداد!..❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
«او به سمت مرگ رفت و چیزی در من متولد شد!»
"استیوووون"
نعره ی بلند لویی در محوطه ی بزرگ و طویل انعکاس پیدا کرد.محکم و بی اختیار به جلو میرفت.مغزش بی فکر تر از این بود که بدونه داره خودشو توی دهن کوسه میندازه!
داشت با دست هایی خالی تر از همیشه و ذهنی پوچ به قعر جهنم سقوط میکرد..
دو نفر از پشت سر رسیدن و مشتی غافلگیر کننده نثار گونه ی سردش شد.هیچ صدایی ازش در نیومد.آره این کمترین جزای اون بود!
YOU ARE READING
Back To Life (ZAYN)
Fanfiction+چرا زندگی انقدر مزخرفه؟ -نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی، خیلی وقته زندگی نمیکنم! • زمستان فرا میرسد و با سرمای سوزناک خویش راه چاره ای برای پناه گرفتن را زمزمه ی بادها میکند..باید پناهگاهی ساخت •