هشدار: این قسمت شامل صحنه ی دلخراشیه فقط با احتیاط بخونید!
قبل از خوندن فراموش نکن ⭐️ پایینی رو نارنجی کنی 🧡❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
آنچه گذشت:زین: دنیز لطفا درو باز کن..متاسفم اون روز نتونستم بیام
ته دلش امیدوار بود صدای قفلی درو بشنوه و اون فسقلی بیاد بیرون ولی اینطور نشد..
*
زین: همه چی مرتبه؟
لویی: آره
زین: هنوز شروع نکردی؟
لویی: به زودی
زین: مراقب باش
لویی: مراقبم
منتظر جواب نموند و تماس رو قطع کرد.
*
صدای تق تق در بلند شد.آلیس دستگیره رو چرخوند و بازش کرد؛ یک مرد تقریبا مسن پشت در بود.
با دیدن آلیس لبخند تاریک و معناداری به صورتش نشست!❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
«مجازاتِ تو به اندازه ی نقطه ضعف های توئه!»
برق ناشی از شرارت در چشمان یخی مرد پیدا بود و لبخند لزج و کدرش لرزشی ناآشنا در بدن اون دختر ایجاد کرد.
آلیس گوشه ی درو با دو دست نگه داشت و کمی پشت در مایل شد.نگاهی سرسری به کت شلوار طوسی و ظاهر بسیار مرتب مرد غریبه انداخت.
"میتونم کمکتون کنم؟" آهسته پرسید.
"سلام خانم جوان؛ من دنبال هری استایلزم"
آهنگ صدای خشدارش با گویش نیویورکی آراسته بود.هری بعد از تعویض لباس به اتاق نشیمن برگشت و بلافاصله با دیدن اون مرد در همون فاصله میخکوب شد؛ ضربان قلبش شدت گرفت، نفسش از ریتم افتاده و چشماش یک لحظه هم از چهره ی اون مرد کنده نمیشد.
"سلام هری"
همونقدر مؤدبانه بهش سلام کرد.تیزبینیِ نگاهش به روی هری سنگینی میکرد.نتونست جواب مرد غریبه رو بده پس آلیس بیشتر درو باز کرد و بهت زده به چهره ی ثابت هری چشم دوخت بلکه چیزی بگه.
مرد آهسته و بدون تعارف داخل اومد و رایحه ی تلخی رو به همراه خودش آورد.به محض ورودش جسپر شروع کرد به پارس کردن..آلیس فوری درو بست و مستقیم سمت جسی رفت تا ساکتش کنه.
"هیس باشه پسر خوب سروصدا نکن..آروم باش"
زانو زد و صورت پشمالوی جسی رو بین دستاش نگه داشت.جسپر همچنان با بدنی منقبض شده و تدافعی به سمت مرد غریبه خرخر میکرد.آلیس تردیدانه سرشو چرخوند و دید اون مرد در حال تماشای اونهاست.
YOU ARE READING
Back To Life (ZAYN)
Fanfiction+چرا زندگی انقدر مزخرفه؟ -نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی، خیلی وقته زندگی نمیکنم! • زمستان فرا میرسد و با سرمای سوزناک خویش راه چاره ای برای پناه گرفتن را زمزمه ی بادها میکند..باید پناهگاهی ساخت •