قبل خوندن فراموش نکن روی ⭐️ بزنی تا نارنجی بشه لاو :]🧡
و حتما حرفای آخرمو بخون لطفا!❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
آنچه گذشت:دختر داخل گل های یخ زده افتاد و سرشو بلند کرد تا مردی که مقابلش بود رو ببینه.
"عزیزم داره دیر میشه"
زنی از داخل ماشین با چشمای یخی به اون مرد گفت و نگاهی محقر به دختر گِلی انداخت.
*
آلیس شوکه بود.سه دیدار اتفاقی..شاید این سرنوشت باشه..ولی اون پسر نمیدونه!
*
کرولاین:من تورو جایی ندیدم؟!
آلیس:فکر نکنم
با ترسی پنهان گفت و نگاه سنگین اون زن یخی رو دید.
*
کرولاین:تو راجب منشی جدید زین میدونی؟
نایل: کی آلیس..نه زیاد
کرول:یه چیزی در موردش درست نیست..
سمت پنجره رفت و با خودش گفت: بالاخره میفهمم کجا دیدمت خانوم کوچولو!
❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌پایان ناخوشی هیچگاه تغییر نخواهد کرد زیرا که این لکه ی ننگین از تولد تا گور با توست!
تلفن رو سرجاش گذاشتم و تایپ کردن توی سیستم رو از سر گرفتم.
به پرینت هایی که از دستگاه کنارم بیرون میومد سر زدم.وقتی دیدم دوباره گیر کرده و یک صفحه رو چند بار پرینت گرفته دندونامو بهم سابیدم.
"این دفعه ی آخره خاموش روشن میکنمت دفعه ی بعدی کونت میزارم"
حواسم بود اونقدر آروم بگم تا به گوش های منتظر بعضی کارمند ها نرسه!
اینجا فقط باید خودتو مشغول نشون بدی تا به دام نگاه ها یا حرف های شکارچیان همیشه کمین کرده نیوفتی..ولی وقتی یکی جلوی میزت ظاهر بشه دیگه چاره ای نداری!
ناخواسته نگاهمو از سیستم گرفتم و بهش چشم دوختم.اول قیافه ی ناشناسی برام داشت ولی با دیدن چشمای یخی و درنده ستون فقراتم لرزید.
اون کرولاین بود با ظاهری متفاوت،موهای فِر پوش خورده ی بلوند و لبهایی بزرگتر از حد معمول!
YOU ARE READING
Back To Life (ZAYN)
Fanfiction+چرا زندگی انقدر مزخرفه؟ -نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی، خیلی وقته زندگی نمیکنم! • زمستان فرا میرسد و با سرمای سوزناک خویش راه چاره ای برای پناه گرفتن را زمزمه ی بادها میکند..باید پناهگاهی ساخت •