هر وقت میام کاور جدیدو میبینم ذوق مرگ میشم^^
مثل همیشه قبل خوندن ⭐️ پایین رو بزن نارنجی بشه لاو🧡❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
آنچه گذشت:
نرمیِ پوست لبش روی من کشیده شد.از اون لمس کوتاه دلم هوری ریخت ولی با لمس بعدی نفسم ایستاد وقتی لبهاش خیلی دقیق روی لبهای منو پوشش داد..
*
من تمام این مدت میدونستم اون یک دوست دختر داره و با این حال..تا همین چند لحظه ی پیش کاملا فراموش کرده بودم که اون تنها نیست!
*
تصمیم آنی در اون لحظه باعث شد مسیر جدید رو انتخاب کنه..
به صدا اومدن زنگ در خونه آلیس رو متحیر کرد.
درو به آرومی باز کرد.زین اونجا ایستاده بود.
"زین.."
اون نزدیک شد و صورت آلیس رو بین دستاش قاب گرفت و بوسه رو آغاز کرد..
❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌جرقه ی روشن شدن فندک نوری برای افکار تار و نامفهوم من شد؛که منو به واقعیت ماجرا برگردونه!
زانوهامو روی مبل و نزدیک به شکمم جمع کرده بودم.
همچنان لب پایینمو توی دهنم فرو برده بودم تا از نبض زدن بی کنترلش سرپوشی کنم.اون سیگار روی لبشو روشن کرد و من دوباره فهمیدم اینا خواب نیست..اون اینجاست و ما چند دقیقه ی پیش همدیگرو بوسیدیم.
آره اون ناغافل صورتمو بین دستای بزرگ و مردونهش گرفت و ایندفعه عمیق تر منو بوسید.طوری که هنوز لغزش لبهای پُرحجم و خیسی اونو روی لبهای خودم حس میکنم و این عجیبه!
حالا هر دو بی صدا روی مبل ها نشستیم.
چشمام چرخید و سایه ی تاریک اونو روی کاناپه کنارم دیدم.با صبر و حوصله سیگار میکشید و هیچی رو از چهره ی نامعلومش نمیشد تشخیص داد.
خوشحاله؟..عصبانیه؟..ناراحته؟..نگرانه؟..یا اونم مثل من هنوز گیجه؟!
"حرفتو بگو"
صدای دورگهش به فضای ساکت ما جون داد.
حالا انگشتامو هم به لبهای بی ثباتم اضافه کرده بودم.معمولا تجربه های اولیه حس غریبه و گنگی داره و من بیشتر از این سورپرایز شدم که بوسیدن اونو متوقف نکردم.
BẠN ĐANG ĐỌC
Back To Life (ZAYN)
Fanfiction+چرا زندگی انقدر مزخرفه؟ -نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی، خیلی وقته زندگی نمیکنم! • زمستان فرا میرسد و با سرمای سوزناک خویش راه چاره ای برای پناه گرفتن را زمزمه ی بادها میکند..باید پناهگاهی ساخت •