نقطه ی امن || 47

800 103 338
                                    

قبل از شروع لطفا ⭐️ پایین رو نارنجی کن.
ممنونم سوییتی 🧡:]

❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌
آنچه گذشت:

ملافه ی لطیف به روی کمرش،امواج ملایم و صدای مرغابی ها..تلفیق خنده هاش با اون پسر کم کم ناپدید میشه و با تلنگر نامرئی به زمین سخت برمیگرده...لعنتی همش رویا بود!
*
-آقای مالیک من فکر میکنم اگر میزان بازدهیِ...بوووووق
صدای اون زن برای زین قطع شد و تمام بدنش یخ زد.وقتی سرشو بلند کرد چهره های پوچ و توخالی دید.
ناگهان برخاست و جلسه رو ترک کرد.
*
جلوی آینه ی دستشویی به خودش نگاه کرد.چهره ی خودش هم در حال خالی شدن بود!
سرفه هاش از سر گرفته شد.سعی کرد با دهن بسته اونارو مهار کنه.ناگهان پاهاش انرژی تخلیه کرد و همونجا به زمین افتاد..
*
آلیس مشغول تمیز کردن بود.پلاستیک کوچولوی باز شده که هنوز ذره های سفید ناچیزی داخل داشت رو از زیر میز بیرون کشید..ولی لویی بهش قول داده بود!
*
لویی:میدونم داری به چی فکر میکنی ولی اون موادا..
آلیس: من پلاستیک موادتو توی خونه پیدا کردم
لویی: گوش کن اون چیزایی که توی سطل زباله..
آلیس: من زیر میز پیدا کردم لعنتیی تو مگه چقدر مصرف میکنی؟!
صداش بالا رفت و با عصبانیتی غیرقابل وصف سرشو سمت لویی چرخوند.
*
هری: منظورت چیه؟
آلیس: من دیگه نمیتونم این وضعیت فاکی رو تحمل کنم!
هری: نمیفهم چه وضعیتی؟تو داشتی با قیچی اون دخترو تهدید میکردی
آلیس: و تو هرشب یه غریبه رو میاری به خونه وات د فاک اخه؟..
هری کاملا ساکت شد و آلیس جملات آخرشو آهسته و با لرزش زمزمه کرد:
آلیس: تو میتونی به همه ی اینا ادامه بدی ولی من اینجا دیگه نمیمونم!

❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌  ❌

«اگه بگم دوستت دارم اونوقت میتونم واسه همیشه داشته باشمت؟

آهسته از اتاق بیرون اومد.قژ قژ کشیده شدن کفش های براق و سیاهش به زمین شنیده میشد و غباری از شک و گمان های بی درو پیکر در سرش چرخ‌ میزد.

سرشو بلند کرد.نگاهش با چشمان گرد شده و آشکارِ شان تلاقی شد..اون شنیده بود!

بی کلام از کنار اون پسر گذشت و راهروی کوتاه مطب رو به سمت خروجی طی کرد.
گلوش از حس خشکی به خارش افتاده بود و سر انگشتاش گزگز میکرد.

ناخناشو در کف دستای عرق کرده‌ش فرو برد و بعد از سرفه ی کوتاهی خطاب به دستیارش شان در حد زمزمه گفت:

"تو با اون ماشین برو؛ باید برم جایی"

"ولی قربان.."

Back To Life (ZAYN)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن