هیولای بیگانه || 35

638 117 523
                                    

قبل خوندن روی ⭐️ پایین رو فشار بده تا نارنجی بشه سوییتی🧡

❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
آنچه گذشت:

زین: و چرا بهم نگفتی کرولاینو دیدی؟
آلیس: نیازی ندیدم چون دیگه قرار نیست توی اون مسابقه شرکت کنم!
*
ابراهام:تو یه هرزه ی گستاخی این رابطه سرانجامی نداره فقط کافیه یه نگاه به خودت بندازی.
آلیس:شما به هر شکل ممکنی به من توهین کردین و حرف دیگه ای واسه گفتن نمونده..باید برم!
*
جورج استیون: من پیشنهادی دارم که اگر قبول کنی به ازای اون یک سال از قراردادِ حمل مواد لغو میشه!
*
زین:لیندا و دنیز امشب اومدن اینجا بمونن
آلیس بعد نیم نگاهی به چهره ی آشفته ی زین به صورت زخمی لیندا نگاه کرد.
*
مرد خشمگین‌ سر دخترو در آب فرو برد..ناگهان آب زلان تبدیل به سرخی و تماماً خون میشه..
آلیس وحشت زده از کابوس پرید و به سرفه افتاد.
این چه خوابی بود؟!وقتی پلک میزد رنگ خون جلوی چشمش میومد و حالش دگرگون میشد!..

❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌

«تو کارت با گذشته تموم شده ولی گذشته کارش با تو تموم نشده

پایین پله ها مضطرب به زمین پا میکوبیدم.صدای بوق ماشین ها و تردد از خیابون لحظه ای متوقف نمیشد.

تا اینکه لویی رو از بالای پله ها دیدم.قلبم سقوط آزاد کرد و بعد چند پله رو دوتا یکی به بالا طی کردم.

"چیشد؟"

بی صبرانه پرسیدم.لویی نیم نگاهی به پشت سرم کرد و لبهاشو توی دهنش برد بعد دستشو از پشتش بیرون آورد و پاکت خردلی رنگ مستطیلی رو سمتم گرفت.

"تبریک میگم قبول شدی!"

پاکت رو از دستش کشیدم و متحیر دهنم باز شد.طوری که انگار واقعا امتحان دادم و قبول شدم..

"البته درش شکی نبود چون با من همه چی ممکنه هه به جمع متقلب ها خوش اومدی آلیسون وینتر"

لویی با غروری فراتر بینی هوا داد و لبخند پلیدی روی لبهای نازکش نشست.یهو دهنمو بستم و چشمام خشن اونو نشونه گرفت.

"راجب این هیچی به هری نمیگی..اگه بگی خشتکتو میارم روی سرت شیرفهم شدی کپک؟!!"

سگرمه هام توی هم گره خورد و یک تهدید کلفت و خیابونی کردمش.

"حالا سعیمو میکنم خانوم آلیسون وینترِ متقلب"
پوزخند مرموزی تحویل داد و سر دماغشو با دو‌ انگشت مالید.

Back To Life (ZAYN)Onde histórias criam vida. Descubra agora