قبل خوندن روی ⭐️ پایین رو فشار بده تا نارنجی بشه سوییتی🧡
❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
آنچه گذشت:زین: و چرا بهم نگفتی کرولاینو دیدی؟
آلیس: نیازی ندیدم چون دیگه قرار نیست توی اون مسابقه شرکت کنم!
*
ابراهام:تو یه هرزه ی گستاخی این رابطه سرانجامی نداره فقط کافیه یه نگاه به خودت بندازی.
آلیس:شما به هر شکل ممکنی به من توهین کردین و حرف دیگه ای واسه گفتن نمونده..باید برم!
*
جورج استیون: من پیشنهادی دارم که اگر قبول کنی به ازای اون یک سال از قراردادِ حمل مواد لغو میشه!
*
زین:لیندا و دنیز امشب اومدن اینجا بمونن
آلیس بعد نیم نگاهی به چهره ی آشفته ی زین به صورت زخمی لیندا نگاه کرد.
*
مرد خشمگین سر دخترو در آب فرو برد..ناگهان آب زلان تبدیل به سرخی و تماماً خون میشه..
آلیس وحشت زده از کابوس پرید و به سرفه افتاد.
این چه خوابی بود؟!وقتی پلک میزد رنگ خون جلوی چشمش میومد و حالش دگرگون میشد!..❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
«تو کارت با گذشته تموم شده ولی گذشته کارش با تو تموم نشده!»
پایین پله ها مضطرب به زمین پا میکوبیدم.صدای بوق ماشین ها و تردد از خیابون لحظه ای متوقف نمیشد.
تا اینکه لویی رو از بالای پله ها دیدم.قلبم سقوط آزاد کرد و بعد چند پله رو دوتا یکی به بالا طی کردم.
"چیشد؟"
بی صبرانه پرسیدم.لویی نیم نگاهی به پشت سرم کرد و لبهاشو توی دهنش برد بعد دستشو از پشتش بیرون آورد و پاکت خردلی رنگ مستطیلی رو سمتم گرفت.
"تبریک میگم قبول شدی!"
پاکت رو از دستش کشیدم و متحیر دهنم باز شد.طوری که انگار واقعا امتحان دادم و قبول شدم..
"البته درش شکی نبود چون با من همه چی ممکنه هه به جمع متقلب ها خوش اومدی آلیسون وینتر"
لویی با غروری فراتر بینی هوا داد و لبخند پلیدی روی لبهای نازکش نشست.یهو دهنمو بستم و چشمام خشن اونو نشونه گرفت.
"راجب این هیچی به هری نمیگی..اگه بگی خشتکتو میارم روی سرت شیرفهم شدی کپک؟!!"
سگرمه هام توی هم گره خورد و یک تهدید کلفت و خیابونی کردمش.
"حالا سعیمو میکنم خانوم آلیسون وینترِ متقلب"
پوزخند مرموزی تحویل داد و سر دماغشو با دو انگشت مالید.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Back To Life (ZAYN)
Fanfic+چرا زندگی انقدر مزخرفه؟ -نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی، خیلی وقته زندگی نمیکنم! • زمستان فرا میرسد و با سرمای سوزناک خویش راه چاره ای برای پناه گرفتن را زمزمه ی بادها میکند..باید پناهگاهی ساخت •