اول از همه ⭐️ پایین رو لمس کن که نارنجی بشه سوییتی :]🧡
❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌
آنچه گذشت:
سه تا چیزی که منو میترسونه:
بیمارستان
اتاق خواب
پلیس
پس من سعی میکنم تا جای ممکن از این سه مورد دوری کنم.
*
زین: آلیس..باهام حرف بزن کجات درد میکنه؟
آلیس: ک—مرممم...په___لوهام"
به سختی بدن پیچیده ی دخترو سمت خودش چرخوند
زیر بازوهاشو گرفت و به آسونی بلندش کرد.
بدن گوله شده از درد دخترو بغل خودش نگه داشت و سمت در خونه راه افتاد.
"مقاومت کن میبرمت بیمارستان!"
❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌ ❌"فشار خون 130 روی 82..دکترو خبر کنید"
چهار چرخ تخت به سرعت از راهروهای سفید و چراغ های مستطیلی سقف گذر میکرد.
زین پا به پای دو پرستار همراهش میرفت و نگاه مضطربش همچنان به دختر دراز کشیده روی تخت چرخدار بود.
صورت دردمند و ابروهای در هم کشیده ی آلیس همچنان پابرجا بود.
زیرلب با خودش چیزایی گفت و سؤال پرستار زن باعث شد بالاخره نگاهشو از دختر بگیره.
"از هوش رفته..چه اتفاقی افتاد؟"
"بهتون گفتم حدود بیست دقیقه ی پیش اینطوری شد و خیلی درد داشت"
"کدوم قسمت؟"
"کمر و پهلو..اینطور گفت" و بهش چشم دوخت.
وارد اتاقی خالی شدن و دخترو روی تخت اتاق جابجا کردن.
"ممکنه آپاندیس باشه..پس باید عمل بشه" پرستار مرد اینو گفت.
"اینجا چی داریم؟"
مردی متوسط با ریش و سبیل جوگندمی و موهای تراشیده ی دو سانتی در حالی که فرم سفید بیمارستان رو توی تنش درست میکرد ظاهر شد.
"دکتر فاکس بیمار اسمش آلیسون وینتره 20 سالشه درد زیادی در ناحیه ی پهلوها و کمر داره فشارش هم بالاست 130 روی 82"
"شما همراهشی؟"
مرد از زین پرسید و اون سر تکون داد."کِی این درد شروع شد؟"
"دقیقا نمیدونم منو از خواب بیدار کرد و گفت کمرش و پهلوهاش خیلی درد میکنه منم سریع آوردمش"
"حالت تهوع یا استفراغ داشته؟"
"نمیدونم فکر نکنم"
"مشکل گوارش اسهال یا یبوست؟"
"نه..نمیدونم"
"واو به نسبتِ یه همراه هیچی نمیدونی!"
دکتر با تعجبی آشکار ابروهاشو بالا انداخت و لبش کش اومد که باعث شد زین لحظه ای اخم کنه و بهش خیره بشه.
YOU ARE READING
Back To Life (ZAYN)
Fanfiction+چرا زندگی انقدر مزخرفه؟ -نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی، خیلی وقته زندگی نمیکنم! • زمستان فرا میرسد و با سرمای سوزناک خویش راه چاره ای برای پناه گرفتن را زمزمه ی بادها میکند..باید پناهگاهی ساخت •