S_a_R 4

126 23 0
                                    

مجمع جناح مردمی (سران:شیوون/ملکه مادر/وزیر کیم):

وزیر کیم با اخم پیشونیش به میز وسط خیره شده بود و منتظر بود ملکه مادر سکوت رو بشکنه وبالاخره این اتفاق افتاد:

_باید این بی بندو باری های ولیعهد خاتمه پیدا کنه‌‌. دیگه این رفتارها بیش از حد تحمل شده و هر هفته نامه های شکایت از خونریزی و خوشگذرونی های وحشیانش میز عالیجناب رو پر میکنه. اونوقت اوضاع کشور چطوره؟ افتضاح...
شرق مورد حمله خارجی ها قرار گرفته.

شیوون سر تکون داد و حرف های ملکه مادر رو تصدیق کرد.

_باید عالیجناب سهون رو جایگزین کنیم.

چشم تمام حضار مجمع مخفیانه درشت شد. وزیر کیم ادامه داد:

الان بیشتر از ۲۰ ساله دارم این راز رو با خودم حمل میکنم به دستور پادشاه!
ایشون نمی‌خوان جنگ داخلی پیش بیاد ولی حقیقت اینه ، جو وون از خون پادشاه چیزی در رگ هاش نداره.

شیوون با عصبانیت از جاش بلند شد:

_منظورت‌چیه وزیر کیم؟
_اون فرزند نامشروع ملکه و جوته یه رعیت زاده اس که قبل از ازدواج با پادشاه،خواهان ملکه بودن.

سکوت دقایقی اتاق رو پر کرد ، ملکه مادر از مظلومیت پسرش بعض کرده بود.همه متعجب و گیج بودن. این اطلاعات براشون‌ بیش از اندازه بود.

همون شب تصمیماتی گرفته شد..قرار بر این بود یکی از ولگردی های جو وون بین مردم و در سالن سلطنتی بزرگ نشون بدن بدون مخفی کاری و ماست مالی‌.

و در نهایت سهون به تخت پادشاهی مینشست.

اما ملکه همیشه بین ندیمه های ملکه مادر جاسوس های خودش رو داشت و این قضیه از اون هم مخفی‌ نموند.

سه روز بعد:
سهون طبق عادت زیر نور آفتاب دراز کشیده بود کل ذهنش درگیر بوسه شب قبلش بود..شیرین،خیس و نرم.. سهون حسش میکرد دونگهه بهش بی میل بود و این قلب کوچیکش رو آزار میداد..اخمی کرد، زیادی فکر‌ کردن دلشوره بهش داده بود بلند شد نشست چشماشو باز کرد و همزمان چشمش به دونگهه افتاد که از دور بهش نزدیک میشد قدم های آهسته برمی‌داشت و لبخند بر لب داشت شمشیرش در دست گرفته و با لباس ابریشمی بنفش زیر آفتاب خودنمایی می کرد. سهون هنوز هم اخم داشت ولی از شدت تمرکز روی مرد موردعلاقش!

تصمیم داشت اخم صورتش رو حفظ کنه تا دونگهه کمی نازش رو بخره.

بالاخره رسید و کنار سهون نشست:

_چقدر زیر آفتاب میشینی پاشو دیگه.

سهون با اخم رو برگردوند و سکوت کرد و دونگهه چشماش رو توی حلقه چرخوند و زانوی سهون و لمس کرد. حوصله ناز کشیدن نداشت ولی حس ترحمش همیشه چند قدم از خود واقعی دونگهه جلوتر بود.

Such A Relief Where stories live. Discover now