S_a_R 20

93 27 3
                                    

یک هفته از مرگ وزیر مورد اعتماد پادشاه می‌گذشت و قصر در سکوت مخوفی بود...
مرگ کیم دیر یا زود طوفانی به پا میکرد و همه چه عزادار چه مسرور از مرگش منتظر هر اتفاق از پیش تعیین نشده ای بودن.

امپراتور روزهای افسردگی رو پشت سر میگذاشت و ملکه دوم، اینهون، همدم همسرش بود.

جونگین خودش رو قوی نشون میداد و تمام وقت در خدمت مادرش بود و ازش مراقبت میکرد تا غصه از دست دادن همسرش از پا نندازدش.

خواهر جونگین که به همراه همسرش فاصله زیادی رو طی کرده بودن بلافاصله بعد از بیرون اومدن از کجاوه، با شکم کمی برآمده به آغوش جونگین کشیده بود و توی بغل هم یک دل سیر اشک ریخته بودن.

بعد از گذشت این مدت که هر کسی از اطرافیان سهون به نوعی غمگین و دلمرده بودن، ولیعهد جوان به شدت احساس گناه، تنهایی و طرد شدن میکرد.
توی قصر همه درحال پچ پچ بودن که وزیر کیم برای نجات جون ولیعهد کشته شده و اگر سهون هنرهای رزمی بلد بود قطعا دو نفری از پس اون دزد های بی سروپا بر می اومدن...
از جونگین توقع داشت بهش سر بزنه یا حداقل اجازه بده به دیدنش بره. حتی یک روز تمام وقت توی خونه مشترکشون منتظر جونگین موند ولی غیر از سکوت دیوارهای قدیمی اطرافش چیزی عایدش نشده بود.
دلتنگی شدید به قلبش درد میداد و به مغزش هوشیار!

سهون میبینی چجوری وابستش شدی؟ اگه دوباره مثل قبل رها بشی؟؟

افکار سمی راحتش نمیزاشتن و این دل مشغولی ها بیچارش کرده بود.
امروز بالاخره تصمیمش رو گرفته بود، حضورا به منزل وزیر کیم رفت و در مقابل میز یادبودی که خاکستر وزیر کیم روش قرار گرفته بود سه مرتبه ادای احترام کرد.
هر بار که سرش رو بالا میاورد دزدکی به اطراف نگاه میکرد تا جونگین رو پیدا کنه ولی نبود!

بدون گفتن حتی یک کلمه وارد حیاط منزل کیم شد و با دلهره چشم هاش رو به اطراف چرخوند تا جونگین رو پیدا کنه.

بعد از قدم زدن توی محیط باز و قال گذاشتن محافظاش جونگین رو درحالی که زانوهاش رو بغل گرفته بود و اشک میریخت پیدا کرد.

چشم هاش از دیدن جونگینی که برای کنترل صدای گریش انگشت هاش رو گاز میگیره، پر از اشک شد.
نفس عمیقی کشید و به سمت مهربونش پرواز کرد.

وارد یک آغوش گرم و خوش عطر شد و از ریتم نفس ها فهمید توی بغله سهونه..
کمی چشم هاش رو بست و خواست آرامش بگیره که تصویر مرگ پدرش پشت پلک هاش نقش بست..
دست هاش مشت شد و بدون اینکه به خواسته دلش فکر کنه سهون رو محکم به عقب هل داد.

با دیدن صورت اشکی سهون کمی پشیمون شد ولی قبل اینکه برای معذرت خواهی به سمتش بره صدای سهون توی گوش هاش پیچید

_توام مثل ندیمه های بیشعور فکر می‌کنی تقصیر من بود، اره؟

صدای بغضی سهون که با عصبانیت از دهنش خارج شده بود جونگین رو خشمگین کرد.

Such A Relief Where stories live. Discover now