S_a_R 13

73 20 2
                                    

دامنی سبز پسته ایش رو توی دست هاش مشت کرده بود و در مقابل جو وون ایستاده بود و همزمان میلرزید.
کیسه سکه جلوی پاش افتاد و وقتی خواست خم شه صدای جو وون توی گوش هاش پیچید.
حالت تهوعی که بهش دست داد با نفس عمیق کنترل کرد

_چی فهمیدی؟
_اگه یکم جونگین کار بلد باشه زودتر از اون چیزی که فکرشون بکنید دلش رو کف دستاش میزاره.

با لحن محکمی گفت و نذاشت جو وون به لرزش نفس هاش پی ببره.
جو وون سرش رو محکم تکون داد و نانابی رو مرخص کرد.
لبخند پیروزمندانش از صورتش محو نمیشد. باید با مادرش حرف میزد.

قدم هاش رو تند تر کرد و بعد از ورود به اتاقش توی گیشاخونه در رو پشت سرش بست. دستی که توش کیسه سکه رو مشت کرده بود روی قفسه سینش گذاشت و با چند نفس عمیق خودش رو آروم کرد. تکیه اش رو از در گرفت تا به سمت گلدونی که پول هاش رو اونجا نگه داری میکرد بره که صدای اربابش شوکه اش کرد ولی بلافاصله لبخندی روی لب های نانابی گذاشت. اون زن تنها کسی بود که با خودش قسم خورده بود تا آخر عمر بهش وفادار بمونه و حتی براش بمیره.

_تا این موقع از روز کجاها گشتی نانابی؟ مطمئنم حتی ناهار هم نخوردی
_سرورم

لبخند پرذوقی گونه های نانابی رو بالا کشونده بود.

_اینقدر اتفاقات توی دربار افتاده که نمیدونم برای تعریف کردن همشون وقت هست یا ن.
_امشب رو اینجا میمونم..با ملایمت تعریف کن.

صدای زن پخته و آرامشبخش توی محیط پخش میشد مثل بوی عود سنگین...

نانابی سریع مقابل اربابش نشست و پشت چشم نازک کرد

_خیلی وقت بود نیومده بودید
_داشتم آماده میشدم. جنگ بزرگی در راهه نانابی!

با لحن جدی تذکرگونه اعلام کرد.

_اخبار رو تا اونجا میدونم که سهون به جای جو وون نشسته و اینقدر میشناسمش که مطمئنم میخواد سهونو قطعه قطعه کنه. چرا نتونسته تا حالا ؟ اینو جواب بده اول

نانابی لبخند از خود معتمدی زد و دامنش رو مرتب کرد. دست برد و چای دم کشیده روی میز رو توی فنجون اربابش و خودش ریخت.

_جو وون میخواد بدون اینکه انگشت ها سمتش باشن به مقامش برگرده. مخصوصا که نقطه ضعف اون پسر کوچولو رو هم داره.
_نقطه ضعف؟
_هوم...اول از همه بگم شایعاتی هست مبنی بر اینکه شاه داره میمیره حتی یه پزشک سر این شایعه لال شده. خیلی قضیه بوداره ولی در عین حال اینقدر مرموزه که هر کسی توی قصر برا خودش این شایعه رو یجور داستان میکنه.
_داستان تو هم اینه؟!

یکی از ابروهاش رو بالا برد و نانابی رو بازخواست کرد.

_بانوی من، ولیعهد جدید به مردها تمایل داره و این یعنی...

Such A Relief Where stories live. Discover now