S_a_R 28

87 17 2
                                    

سکوت تمام محوطه اقامتگاه ولیعهد رو دربر گرفته بود و حتی صدای جیرجیرک ها هم اون شب قطع شده بود.
خدمه ولیعهد با حالت آماده باش دم در اتاق ولیعهد بودن که اگر دستور شبانگاهی دریافت کردن هر چیزی که سهون میخواست براش فراهم کنن.
درحالیکه ندیمه ها چرت میزدن و خواجه ایستاده بود و ماه رو تماشا میکرد صدای ناله بلندی از اتاق ولیعهد بیرون اومد.
ندیمه ها سریع از چرت پریدن و با خواجه بهم دیگه نگاه کردن.

-یعنی اتفاقی براشون افتاده؟

یکی از ندیمه ها با استرس پرسید.

-نه جناب کیم پیششون هستن اگه اتفاقی بود خبر میدادن.

خواجه سعی کرد تنش رو کم کنه. همون لحظه به این فکر کرد شاید کیم جونگین سعی داشته به ولیعهد آسیب برسونه.

-من میرم یه سرگوشی آب بدم.

به سمت اتاق ولیعهد رفت و ندیمه ها رو تنها گذاشت.
وقتی پشت در اتاق قرار گرفت بین باز کردن و نکردن در مردد شد.
اگر بی اجازه نگاه میکرد و ولیعهد میفهمید کارش ساخته بود.
دل رو به دریا زد و سعی کرد با بیصداترین حالت ممکن در رو باز کنه.
با دیدن صحنه ای که میدید روح از بدنش فرار کرد و کل تنش به لرزه افتاد.
دستش رو روی دهانش گذاشت و در اتاق رو در شوک ترین حالت ممکن بست.
ولیعهد و جناب کیم درحال انجام رابطه نامشروع بودن و خواجه میدونست اگر کسی از این موضوع خبردار شه سهون کارش تموم بود.
سعی کرد کمی به خودش مسلط بشه و بعد برگشت پیش ندیمه ها.

-چیزی نبود.

ندیمه ها با حالت مشکوک به صورت رنگ پریده خواجه نگاه کردن و کمی پچ پچ کردن‌.
خواجه سعی کرد بهشون تشر بزنه

-فضولی-

(-عااااه)

صدای ناله دیگه ای اومد و زبون خواجه بند اومد.
کمی لرزش بدنی گرفت و سعی کرد توجه ندیمه ها رو که به اتاق سهون چشم دوخته بودن جلب کنه.

-فضولی نکنید..جناب ولیعهد دارن به بدنشون استراحت میدن و استاد کیم سعی دارن قولنج ولیعهد رو بشکنن.

ندیمه ها بیخیال شدن و به چرتشون ادامه دادن، به جز یکی..
یومی نتونست رنگ پریدن خواجه و صدای عجیبی که از اتاق ولیعهد میومد رو نادیده بگیره.
شاید ولیعهد بیماری عجیبی داشت!
البته که این کنجکاوی زیادش ذاتی و به خواسته خودش نبود.
پولی که از شاهزاده جو وون میگرفت تا جاسوسی ولیعهد رو بکنه، خواهر و برادرهاشو از بردگی نجات میداد.
وقتی حواس پرت خواجه و بقیه ندیمه رو دید نامحسوس از دسته حشم سهون خارج شد و توی تاریکی قصر به سمت اقامتگاه جو وون دوید. اونقدر سریع که انگار تمام جون خانواده‌ش توی اون لحظه به همین خبر نصفه شب ربط داره.
بعد این خبر حتما جو وون بهش پول خوبی میداد‌...

سرنگهبان کیم، چند نفر از افراد جسورت رو جمع کن و بیا پشت سرم بریم..

جو وون با لباس خواب سفید رنگش و چشمای براق مسیر اقامتگاه سهون رو طی می‌کرد.. چند نفری که پشت سرش بودن دلهره داشتن که چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه.

Such A Relief Where stories live. Discover now