برگه ای که توی دستش بود رو با متانت تا زد و توی پاکت پارچه ای از جنس ساتن قرمز قرار داد و بندهای طلایی سر پاکت رو کشید و گره زد.
بکهیون به وضوح لرزش دست سهون رو حس میکرد، توی این یکسال سهون هر بار توی هر ملاقاتشون ظاهر شکسته تری پیدا کرده بود.
با ناراحتی اخم هاش توی هم فرو رفت و به زمین زل زد، دیگه نمیتونست رعشه دست های پسر جوان رو ببینه.-اوضاع با چانیول چطور پیش میره؟
سهون متوجه گرفتگی بکهیون شد ولی نمیدونست دلیلش خودش میتونه باشه...
بکهیون سرش رو بالا آورد و لبخند آرومی به چهره سهون زد-هنوزم سرکوفت دروغ تو رو بهم میزنه
-خب اگه نمیگفتم الان تو رو نداشت
-همیشه بابتش ازت ممنونه...اگه چیزی میگه از روی شوخیهبکهیون با لبخند گفت. توی این یکسال که گذشت خودش رو اینقدر به چانیول نزدیک کرده بود که چانیول بدون بکهیون آب هم نمیخورد و یک روز بک وقتی دید همه دیوارهای بینشون فرو ریخته گفت که فرزند عزیز دردونه خانوادهشه ولی واقعا آزمون رو با تلاش خودش قبول شده.
وقتی چانیول با بهت و ناباوری از این رکبی که خورده ازش پرسید چرا بکهیون با شجاعت تمام پریده بود و ژنرال پارک رو بوسیده بود و بهش اعتراف کرده بود.-اینو برسون به دستش.
سهون پاکت قرمز رو به دست بکهیون داد.
-درسته تو این یکسال نامههاتو براش میبرم و اون جوابی براش نمیفرسته ولی دلتنگی رو تو تک تک اجزای صورتش میبینم سهون
-میدونم...اینم میدونم که دنبال راهیه تا جو وون رو از تخت پایین بکشه
-من قبلاً به خودش گفتم سهون، هر چیزی بشه منو چانیول پشت جونگینیم.
-فایده ای نداره بکهیونسهون با ناامیدی گفت و از بکهیون رو برگردوند...
-چانیول میگه جونگین داره موفق میشه کارایی بکنه و از من خواسته بعد این قضایا از پایتخت بریم و یجا آروم زندگی کنیم.
کورسوهای امید ته دل سهون جون میگرفتن برای دوباره دیدن جونگین و بغل کردنش.
هنوزم یادش نرفته بود چرا کارش به تبعید کشیده شد و این جونگین بود که از اعتمادش سواستفاده کرده بود ولی دلیل نمیشد که نخواد باز هم اون وزیر جوان رو غرق بوسه کنه.-به وزیر کیم بگو بین تلاش هاش دوخط برام نامه بنویسه..شاید بوی دستاش رو نامه ای که میفرسته بمونه.
بکهیون اطاعت کرد و با اکراه از اتاق خارج شد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸بالاخره تصویب شد!
جونگین تمام این یکسال با رؤسای قبایل و چند نفر از وزرا طی جلسات پی در پی سعی در برکناری جو وون داشتن.
شاه دیوانه، زیاد از حد به ژنرال کیم اعتماد داشت ولی این هیچ حس عذاب وجدانی رو به جونگین القا نمیکرد، هیچوقت اشکایی که رو گونه سهون خشک شده بودن رو فراموش نمیکرد، هیچوقت یادش نمیرفت که اون مرد مجنون دست و پاشو بست و اجازه نداد برای آخرین بار سهون رو ببینه.
پنجم ماه قرار بر شورش و برکناری بود...تنها مشکل ملکه مادر بود!
مادر جو وون...
اون زن واقعا شیطان رو درس میداد و اگه قرار بود چیزی اون شورش رو سرکوب کنه یقیناً از تدابیر اون میبود.
وارد اتاقش شد و بکهیون رو دید که مثل همیشه پارچه قرمز رنگ ساتنی رو به دست داره.
بوی بابونه کل اتاق رو گرفته بود و جونگ اون رو با تمام توانش به ریه هاش کشید.