S_a_R 1

396 43 0
                                    

دستش رو روی قلبش گذاشت.
از زیر کتف چپش تا وسط قفسه سینه اش تیر میکشید طوری که انگار تو اون نقاط رشته ای از صاعقه تشکیل میشد.
اشک هایش آروم از گونه هاش می چکید، نقطه که درد بیشتری را بهش تحمیل می‌کرد رو فشرد و آهی کشید.
چشم هایش را روی هم فشرد، حالا که جونگین نبود آرزو می‌کرد این آخرین دردی باشه که از قلب مریضش تحمل میکنه.
توی اتاق کوچیک روی تشکچه کهنه ای نشسته بود و با قلبش سر این زندگی تلخ جدال میکرد.
بوی یاسی که از لباسهای سفید و درخشانش پراکنده می شد آروم ترش می کرد حتی سرباز هایی که مراقب سهون بیمار بودند که دوران تبعیدش رو بگذرونه از بودن کنار سهون لذت می‌بردند چون بوی یاس میداد.
گلهای یاس نزدیک اتاقک رو می چید و اونها رو می کوبید و باهاشون لباس هاش رو شستشو میداد از همان کودکی تا به حال که نوزده سالش شده بود به این بو عادت داشت چون مادرش اینطوری لباس هاش رو خوشبو میکرد.
چقدر دوست داشت جونگین هم به بوی تن و لباسش عادت میکرد.
سرش را نرم روی بالش سفت گذاشت از ته قلبش آرزو کرد ./دلم میخواد چشمامو باز نکنم مگر اینکه اون صدام کنه./

سی سال پیش شاه کیم سجونگ کبیر که جشن تاجگذاری خودش را برگزار میکرد با همسری که وزرای مورد اعتماد پدرش برایش تعیین کرده بودن آشنا شد.
اون شب قدم اول را برای شیرین کردن زندگی مشترک با ملکه اش را برداشت عاشقانه با ایم سو وون همبستر شد.
یک ماه اول مدام به همسرش عشق می ورزید و اون رو مورد ستایش قرار می دهد تا همسرش باهاش احساس راحتی کنه و قبل از اینکه اون رو پادشاه خودش بدونه به عنوان همسر رازدارش بپذیره.
با تولد فرزند اولش رفتار سو وون تغییر کرد.
سجونگ نمیخواست تصور کند که سو وون از این ناراحته که فرزند اولشون دختره. هه سان دختر شیرینی بود که قلب پادشاه را گرم می کرد ولی همسرش اونرو رو از اقامت گاه ملکه و فرزندشان دلسرد می کرد و شبها را در اقامتگاه شخصی اش می گذرد.
کم کم پادشاه متوجه رفتارهای مذموم ملکه شد اینکه چطور نسبت به سایر بانو های دربار از روی حسادت عداوت می ورزید و پادشاه آبروی خودش را در خطر می دید چطور میتونست اون زن ها رو هم تراز خودش و همسرش ببینه و باعث بی آبرویی در دربار بشه.
پادشاه ۵ سال صبر ورزید و بعد از ۵ سال تحمل، رفتارهای نابهنجار ملکه نه تنها بهتر نشد بلکه بدتر هم شد، تا اینکه از مشاور مورد اعتمادش شنید که ملکه دختر پنج ساله شون هه سان رو کتک میزنه و تحقیر میکنه.
پادشاه سجونگ نمی‌توانست همسرش که از خانواده قدرتمندی هم بود از دربار طرد کنه.
با اینکه پدر ملکه مرده بود ولی هنوز هم خاندان ایم طرفداران خودش را در دربار داشت.
پادشاه دوباره پیشقدم شد و همسرشون مجدداً باردار شد و بعد از ۹ ماه پسری به دنیا آمد و پادشاه که فکر میکرد این خوشحالی شدید ملکه حالش رو بهتر میکنه و از او خواست اسمی برای فرزندش انتخاب کند و ملکه جو وون را برگزید.
شش سال گذشت و پادشاه با تصور اینکه همسرش ولیعهد رو برای پادشاهی آینده آماده میکنه خوشحال بود و جو آروم دربار رو تحسین می‌کرد تا اینکه دوباره مشاوره دلسوزش اون رو از چیزی آگاه کرد که قلب پادشاه رو سنگ کرد.
سجونگ ابتدا انکار می‌کرد و سخنان مشاور کیم رو جدی نمی گرفت ولی بعد با شناختن اون مرد پی به راستی حرف‌هایش برد، جو وون ترکیب اسم جو ته و سو وون بود.
از مشاور کیم خواست تا با منبع این اخبار راجع به ملکه، آشنا شود و به کمک اون دختر «اینهون»
تونست جو ته که یکی از نگهبانان ملکه بود و کشته شده بود رو بشناسه.
دیدار با اینهون که از قضا دختر مورد علاقه مشاور کیم هم بود با پادشاه سجونگ سرگیری عشقی شد که پادشاه رو واداشت تا دختر رو به عنوان معشوقه اش در دربار معرفی کند.

Such A Relief Where stories live. Discover now