جشن سال جدید خیلی زودتر از اونچه که همه مردم قصر فکرشو میکردن فرا رسیده بود.
یک ماه از وقتی که جونگین تصمیم گرفته بود خالصانه سهون رو دوست داشته باشه گذشته بود و عمیقا خوشحال بود.
تمام مدت از جو وون دوری کرده بود و به ملاقاتش نمی رفت.
جو وون هم اصراری به دیدن جونگین نداشت و فقط منتظر بود تا همه چیز در موقعیت مناسب قرار بگیره.
سهون با هانبوک سرخ رنگ و خطوط طلایی که نقش اژدهایی به وجود اورده بودن پشت میز سلطنتی کنار مادر و پدرش و ملکه نشسته بود.
جو وون به بهونه بیماری توی جشن شرکت نکرده بود چون فقط نمیتونست ببینه کس دیگه ای توی این مراسم مسئولیت های ولیعهدی رو انجام میده.
انتخاب منوی غذا، نوع مبارزه گروه های سرگرمی و انتخاب رنگ، پارچه و مدل لباس شرکت کنندگان مهم مراسم، لیست دعوت شده ها و... همه و همه روی دوش سهون افتاده بود و سهون بدون جونگین واقعا گند میزد.
کلاه سنگین و پر جواهری که روی سرش بود آروم آروم به جلو میلغزید و هر چند دقیقه یکبار با انگشت های دستش کلاه رو بالا میبرد.
آتیش بازی کل محوطه حیاط قصر که محل برگزاری جشن بود رو روشن میکرد.
نورهای نارنجی و سبز گونه های سهون رو موقع لبخند زدن به جونگین روشن میکرد و جونگ از دور با نگاه کردن به محبوبش ذوق میزد.
رقصنده ها رقصیدن و شاعران سرودند، نوازندگان موزیک لذت بخشی به گوش مهمانان هدیه میکردند و لبخند رضایت وزرا از روی صورتشون محو نمیشد و قلباً به داشتن ولیعهد پرتوان و کم حاشیه فعلی افتخار میکردن.موقع صرف شام سوپ لاکپشت سر میزها اورده شد و همه افراد سر میزهای کوچیک تک نفره ای که مقابلشون بود نشسته بود.
انواع شرینی جات و سبزی های مناسب فصل کنار میزها چیده شده بود و بعد از خالی شدن کاسه های سوپ، گوشت شتر سرو شد و همه راضی از میهمانی بعد از شام جام های قرمز رنگ شرابشون رو به هم میکوبیدن و مستانه خوشگذرونی میکردن.
بین شلوغی جونگین با علامت انگشت به سهون اشاره کرد و دوتایی با فاصله زمانی کوتاه به قسمت تاریکتر و خلوت قصر رفتن.
جونگین جلوتر رفته بود تکیه داده به دیوار منتظر سهون عزیزش ایستاده بود.
سهون جوری توی این مدت خودش رو توی قلبش چپونده بود که جونگین حتی نمیتونست با خودش فکر کنه چرا قبلا درمقابل عشق ورزیدن به این موجود مهربون مقاومت میکرده، اگه یکم ذهنش در این باره مشغول میشد دیوونه میشد چون سریع میرسید به بخش پسر بودن سهون و دوباره دودل میشد و اصلا نمیخواست اطمینانش از احساس داشتن به سهون رو از دست بده.
سایه سهون رو دید و لبخند پرذوقی زد و به محض اینکه سهون از پشت دیوار نمایان شد بازوش رو قاپید و اونو توی بغلش احاطه کرد.
فقط چند ثانیه به چشم های هم خیره شدن و بعد فقط لب هاشون بودن که با حرکت کردن روی هم عشق رو نشون میدادن.
پرحرارت همدیگه رو میبوسیدن و زاویه سرشون رو برای تماس بیشتر تغییر میدادن.
کلاه سنگین سهون با ضرب روی زمین افتاد و حتی چندتا تیکه جواهر هم از جاشون دراومدن ولی دو پسر اصلا توجه نکردن و همچنان همدیگه رو میبوسیدن.
سهون اخم کرده بود و فکر میکرد الان از شدت فشار، دندوناش از تو لب هاشو پاره میکنن ولی هربار دوتا تیکه گوشت تو دهن جونگین مکیده میشد و فشار دندوناش کم میشد.
برای نفس کشیدن کمی از هم فاصله گرفتن و تند تند نفس گرفتن و دوباره بوسه خیسشون رو شروع کردن.
اینبار زبون جونگین سرکشانه به لب های بسته سهون ضربه زد و وارد دهنش شد.
زبونش رو به کام سهون چسبوند و لغزوند و مک بزرگی از دهنش گرفت و دوباره زبونش رو به نقطه دیگه ای از دهن عزیزش میرسوند.
لپای سهون داغ داغ بود و صدای پس زمینه که بیشتر صدای آتیش بازی بود هر از چندگاهی با صوت مهیبش باعث لرزش ناگهانی شونه هاش میشد و جونگین هر بار محکم تر بغلش میکرد.
بالاخره از مزه کردن دل کند و با لیس کوچیکی لب هاشون رو فاصله داد ولی هنوز تنگاتنگ توی بغل هم بودن.