S_a_R 9

88 24 2
                                    

یک هفته از پخش شدن شایعه بیماری قلبی ولیعهد سهون میگذشت. خبر این قضیه مثل جمع شدن مورچه دور یه تیکه سیب کوچولو میموند.

پادشاه از عصبانیت زبون طبیب سلطنتی رو بریده بود و حتی برای حرف کشیدن ازش شکنجه هم نکرده بود.
خشم مثل پرده ای از خون مقابل چشم هاش رو پوشونده بود.
جونگین تمام روزش شده بود کندن پوست کنار ناخن هاش و سهون به وضوح ضربه های ریتمیک و تند پای چپش رو وقتی روی صندلی استادی می‌نشست حس میکرد.
تنها کسی که این مسئله تاثیری روی روحیه اش نزاشته بود سهون بود. با باور به اینکه حالا که خبر پخش شده کاریش نمیشه کرد به روتین زندگیش ادامه میداد و سعی میکرد نگاه های چپ چپ بهش رو نادیده بگیره.
جونگین طبیب بیچاره رو به شهر دیگه ای فرستاده بود و برای کم کردن عذاب وجدانش صندوق پر از طلای ده قیراطی رو همراهش کرده بود تا باقی زندگیش رو با آرامش رفاهی سر کنه.
جو وون و مادرش شدیدا خوشحال بودن طوری که توی یک مراسم چای خوری مجلل که جونگین هم از قضا به پاس قدردانی دعوت بود یک کباب بره کامل سرو شد و جنده های گیشا خونه معروف شهر، توی اون مراسم از وزرای مورد اعتماد ملکه و بقیه اشراف زاده های حضوریافته به خوبی پذیرایی میکردن‌.
نانابی دختر ژاپنی که با یک لباس باز سنتی چفت جونگین نشسته مسئول تحریک کردن این مرد خوش قیافه بود.
مسئول گیشاخونه مشخص کرده بود هر جنده کنار کی بشینه و از اونجا که خوش چهره ترین مرد مجلس جونگین به حساب میومد نانابی رو سراغش فرستاد.
نانابی توی کارش بهترین بود..جوریکه هر مرد خوشگذرانی توی هانیانگ با شنیدن اسمش رو ابرا سیر میکردن.
جونگین قهقهه های دیوانه گرایانه جو وون رو که میشنید تنش میلرزید. یه حس نفرت عجیب بعد این مدت به رفیق قدیمیش پیدا کرده بود و بعد حضور توی اون مراسم کاملا به این نتیجه رسیده بود که کمک کردن به این مرد دیوانه از لحاظ عقلانی درست نیست جدای همه اینها جونگین حس میکرد با کمک به این مرد تمام اخلاقیات رو زیر پا میزاره و روحش در عذاب خواهد بود.
مطمئن شدن از انتخاب راه درست پر ریسک بود ولی با پرداخت هزینه گزاف بهش رسید‌.
حس اینکه طبیب بیچاره بعد قطع شدن زبونش چقدر سعی کرده تا تیکه گوشت باقی مونده تو دهنش رو حرکت نده تا درد بیشتری نکشه و طعم خون بیشتری زیر زبونش نره براش دیوونه کننده بود و همین مسئله باعث شده بود شب اول جونگین تب شدیدی بکنه.
محیط اتاق بزرگی که توش بودن پر از دود بود. تعدادی با دود کردن ماده توهم زا جو رو سنگین و شهوانی میکردن و بعد از صرف چای با پخش شدن این دود نجیب زاده های نچندان نجیب درحال مالیدن سینه های جنده های کنارشون بودن و صدای ناله ها دخترها توگوش ترین صدای مجلس بود گرچه برای جونگین این صدا از قهقهه های جو وون که توی زمینه شنیده میشد قابل تحمل تر بود.
تا چشم کار میکرد شهوت بود و خوشی های رقت انگیز. توی همین چشم دووندن ها جونگین به دور از چشم ترین نقطه اتاق نگاه کرد و ملکه رو درحال بوسیدن یکی وزرا دید. مرد مقابل ملکه پشت به جونگین بود.. با اخم ناشی از کنجکاوی سعی کرد مرد رو از حالت پشت سرش تشخیص بده.
نانابی چونه جونگین رو سمت خودش چرخوند و با چشم های مشکی به چشم های قهوه ای پسر وزیر زل زد.

_آهای پسر وزیر کیم من خیلی ازت خوشم اومده یکم بهم توجه نشون بده لعنتی

قیافه تو هم جونگین باز شد و به لحن لات و لوتی دختر جلوی روش لبخند زد. با همون لبخند روی لب با دختر وارد صحبت شد:

_تو اون روسپی خونه بی در و پیکر یادت ندادن با اربابت چطور حرف بزنی؟
_چرا خیلی تلاششونو کردن ولی برای من کسی قانون تعیین نمیکنه
_چرا؟

جونگین واقعا در این مورد کنجکاو بود و اینبار جدی پرسید:

_ چون من میدونم اربابم ازم چی میخواد.

دختر شهوانی توی چشمهای جونگ نگاه کرد و زبونش رو بیرون اورد و کنار لب های متحیر جونگین کشید.

_چی باعث شد فکر کنی من از بی پروایی خوشم میاد؟

جونگین صورتش رو از دستای نانابی خارج کرد و با آستین گشادش رطوبت کنار لبش رو پاک کرد.

_همینکه داری سعی میکنی معشوقه ملکه رو تشخیص بدی نشون میده بی پروایی تو خونته.
_خب دیگه خیلی حرف میزنی..پاشو بریم ببینم زیر منم بلدی خوب عمل کنی یا ن.

دختر لبخندی ملیحی زد و لپ جونگین رو کشید و بعد دست جدا شده از لپ جونگ رو بوسید:

_تو خیلی خوشگلی پاشو بریم تا از دستت ندادم.

جونگ سرش رو تکون داد خنده کوچیکی کرد..واقعا که این جنده زیبارو اعجوبه بود.
همزمان برای خروج از اون مکان دخترک کنارش ایستاد و شروع کرد به لیس زدن گردن نرم و صاف جونگین. به دم در که رسیدن با باز شدن در قیافه به شدت آشنای سهون جلوی چشم هاش نقش بست و اتاق به سکوت رفت
جونگین خشک ایستاد به چشم های قلمبه رو به روش با اخم ظریفی که از گیجی میومد خیره شد.
صدای جو وون سکوت رو شکست و سهون برای دیدن منبع صدا سرش رو به چپ کج کرد تا برادر ناتنیش رو پشت سر استادش ببینه‌.

_دیگه داشتم از اومدنت ناامید میشدم سهون...برای اومدن به مهمونی ای که رسما از سمت برادرت براش مهمون شدی زیادی دیر نکردی؟

جونگین از سر راه بودنش خبر شد و خودشو نانابی رو به کناری کشید تا گردن سهون از این همه کش اومدن ترک برنداره.

_معذرت میخوام. فکر نمیکردم منتظرم بمونید. قصد اومدن هم نداشتم

سهون با جدیت گفت و نیم نگاه خشمگینی به جونگین انداخت. انگار که جونگ جرمی مثل قتل کرده باشه. به داخل اتاق قدم برداشت و جونگ با بهت به پشت کردنش نگاه کرد. نانابی که با حیرت به سهون چشم دوخته بود از بالا تا پایین براندازش کرد:

_چرا نگفته بودن ولیعهد اینقدر خوشگله؟؟ یجوری سفیده که انگار ماه از آسمون افتاده و امشب اومده توی این اتاق..

جونگین از تفسیر نانابی خوشش اومد و پوست درخشان گردن سهون از پشت خیره شد و دلش برای کل جثه سهون ضعف کرد و یهو انگار که از حوض آب بیرون کشیده شده باشه اخم هاش توی هم کشیده شد و به نانابی طلبکارانه نگاه کرد:

_آهای سرت به کار خودت باشه هرزه.

نانابی خنده سرخوشانه ای کرد و بازوی جونگین رو فشرد

_حسودی نکن امشب مال خودتم

جونگین بازوش رو از دست نانابی کشید و اونرو با تعجب کنار در ورودی تنها گذاشت.
جونگین به سهون حسادت نکرده که توجه نانابی رو جلب کرده.
احساس عجیبی داشت که توضیح و تفسیرش فقط به یه چیز ختم میشد. اینکه کاش بتونه روی تن سهون رنگ بپاشه تا کسی سفیدی مرواریدیشو نبینه.

Such A Relief Where stories live. Discover now