◁❚❚▷
به لطف حضور تهیونگ، بچهها دیگه مرکز توجهم نبودن.
همش گوشهی ذهنم این جمله ورجه ووجه میکرد که:
"اون عوضی جذاب فقط یه در ازت فاصله داره، اومده که ببینتت چون یه حسودِ بیچارهست"نیشی که میرفت تا خود به خود باز بشه، با یادآوری ماهیت اصلی کارهاش از بین میرفت.
اون فقط نمیخواست بدون جفت بمونه.
نیاز به کسی داشت که بهش عشق بورزه.
ازش تعریف کنه.
ظاهرش رو ستایش کنه و بهش بگه چقدر نیازمند حضورشه."میشه خمیربازی کنم؟"
یورا دور از نگاه بقیهی بچهها که بدجور مشغول خونهسازی بودن، از بازوم آویزون شد.
"فکر نکنم میونگ بخواد جعبهی خمیرهاش رو باهات شریک شه"
به موهای دم اسبی مشکی رنگش نگاه کردم.
خیلی شلخته و بیدقت بسته شده بودن.
امیدوارم پدرش بیشتر به سر و وضع دخترش اهمیت بده؛ هرچند انگار اون مرد سرش با بیزینسی که راه انداخته گرمه."میشه ازش بخوای؟"
همهی بچهها میدونستن رابطهی میونگ فقط با من خوبه و خب...انگار داشتن ازش سوءاستفاده میکردن.
دستامو زیر بغلش گذاشتم و بلندش کردم.
"دلت هواپیما سواری نمیخواد؟"
سعی کردم وسوسهش کنم.
"یکمی میترسم"
با خجالت، نفس نفس زد و سرش رو تا جایی که میتونست پایین آورد تا ارتفاع کممون به چشمش نیاد.
"خیله خب دختر خانم"
لپش رو کشیدم و روی صندلی خودم نشوندمش.
"یکم صبر کن تا مُهمات رو بیارم"
ضربهی کوچیکی به نوک بینی دکمهایش زدم و خندهی دندونیش نتیجهش شد.
"باشه"
قدمهای آهستهم رو سمت اون کلهی فرفری پیش بردم.
بخاطر اینکه سرش توی یقهش پنهون شده بود، لبهاش آویزون و چونهش ناپیدا بود.
انگشتهای کوتاه و تپلش رو با حرص توی خمیری که قهوهای شده بود، فرو میبرد.نه...
اون همهی رنگارو باهم قاطی کرده بود."میبینم که به جزء قهوهای رنگ دیگهای باقی نذاشتی"
به سرعت سرش رو بالا آورد و مژههای فر و نازکشو بهم زد.
"فقط خواستم کیک شکلاتی درس کنم"
"تو یه قهوهای جدید اختراع کردی"
تحسینش کردم.
"حالا نصفشو بهم قرض میدی؟"
جوری اخم کرد که انگار ازش خواسته باشم بساط خمیربازیش رو جمع کنه.
"برا خودمه"
DU LIEST GERADE
𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒂𝒓𝒎 𝒐𝒇 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒏𝒈✗
Fanfiction▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ▪︎ خلاصه: خیانت کردن یه انتخابه، نه یه اشتباه یا خطا. وفاداری یه مسئولیته، نه یه انتخاب! بیاین ببینیم وقتی تهیونگ اشتباه کرد، جونگکوک تصمیم میگیره که بازم انتخابش کنه یا نه!