◁❚❚▷
اون ترس اولیهای که بخاطر درخواست ووکی داشتم، با فهمیدن قصدش از بین رفت.
فقط باید یه روز میرفتم پیشش.البته که این یه قرار عاشقانه یا دعوت به سکس زیر یه سقف نیست!
اون فقط خواست از دخترش مراقبت کنم.
کاری که توش خیلی حرفهایم."نمیخوای بگی داری کجا میری؟"
تهیونگ از پشت شونههام، مشغول تماشای منی بود که داشتم ساک دستی کوچیکمو میبستم.
"گفتم تو نخواستی گوش بدی"
یه صدایی از خودش درآورد که نشون بده چقدر کنف شده.
"اینکه قراره برای یه روز نباشی هم شد جواب؟"
وسایل مراقبتی پوستم رو توی جیب پشتی ساک چپوندم و یادم افتاد مسواکمو فراموش کردم.
"اوهوم"
بعد از چند ثانیه، دیدمش که روی تخت نشست تا از پایین بهم خیره بشه.
آیگو.
از این زاویه خیلی کیوت و مظلوم دیده میشه."تو که ترکم نمیکنی؟"
درک کردن اون مرد واقعا کار سختیه.
"نه، تو رو ترک نمیکنم، خونهم رو ترک نمیکنم تهیونگ. خیلی بچه شدی!"
انگشت شستش رو بالا آورد.
"این یعنی چی؟"
دستش رو به سرعت پایین آورد و لبخند رضایتمند فیکش رو جمع کرد و قیافهی جدیای به خودش گرفت.
"واقعا فکر کردی باورش میکنم؟"
"تاحالا بهت دروغ گفتم؟"
بعد از پنج ثانیه یا شاید بیشتر، بهم گفت:
"نچ"
ابروهامو بالا انداختم.
"پس واقعا قرار نیست چیزی یا کسی رو ترک کنم"
وقتی خواستم زیپ ساکو ببندم، مچ دستمو گرفت و با یه فشار، بدنمو به بدنش نزدیک کرد.
"چیکار میکنی؟"
یه تکون به خودم دادم اما با وجود ضرب دست قویای که داشت، نشد ازش جدا شم.
پس نگاهمو به پیرهن نخودی رنگش دادم که بدجور به رنگ موهاش میاومد.
اون خیلی خوش تیپه."نمیخوام اصلا بری"
چندبار مژه زدم و بعد معنی حرفش رو درک کردم.
"انقدر غیرمنطقی رفتار نکن"
"تو بهم نمیگی کجا میری. از اونجایی که خبر دارم نه دوست نزدیکی داری و نه خانوادهت این نزدیکیان"
"تو یه کارآگاه خوب میشی ولی.."
هلی به سینهش دادم و چون انتظارش رو نداشت، خیلی سبک روی تخت افتاد.
BẠN ĐANG ĐỌC
𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒂𝒓𝒎 𝒐𝒇 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒏𝒈✗
Fanfiction▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ▪︎ خلاصه: خیانت کردن یه انتخابه، نه یه اشتباه یا خطا. وفاداری یه مسئولیته، نه یه انتخاب! بیاین ببینیم وقتی تهیونگ اشتباه کرد، جونگکوک تصمیم میگیره که بازم انتخابش کنه یا نه!