ܦ̈ܢܚܩࡅ߳ߺߺܙ ܢܚܨ و ܥ‌‌وܩܢ

2.3K 390 75
                                    

◁❚❚▷

مثل تمام هم‌آغوشی‌هایی که در آخر به یک خواب آرامش‌بخش ختم می‌شد، من در بین بازوهای پرس شده‌ی تهیونگ به خواب رفتم.
با همون بدن برهنه و آغشته به شهوتی که اون مرد بهم تقدیم کرده بود.
درست بخاطر ندارم که اون شب چه خوابی دیدم ولی می‌تونم اعتراف کنم آرامشی که اون شب داشتم رو توی تمام این مدت نداشتم.
ذهنم طوری آروم گرفته بود که انگار هیچ مسئله‌ای برای فکر کردن وجود نداشت.
پلک‌هام روی همدیگه افتادن، فقط یک صفحه‌ی سفید پشت چشم‌هام نقش بست و من به سرعت از حال رفتم.

وقتی حس کردم صبح شده، بدنم به طور خودکار بیشتر توی آغوش تهیونگ وا رفت.
طوری که انگشتام دور مچ‌های تهیونگ حلقه شدن و اون‌‌ها رو بیشتر به بدنم فشردن.
دست‌های گرمی که می‌تونستم تار موهای بور و کُرکی‌شو روی بدنم احساس کنم.
آرامشی از جنس ابریشم گران قیمت و خوش‌سیما.

"کوک؟"

عجیب بود که صدای بم و خش‌دار تهیونگ باعث می‌شد که دوباره خواب به چشم‌هام بیاد.
کم‌کم تونستم موقعیت شکل گرفته رو توی ذهنم مجسم کنم.
نه تونستم توی مغزم خجالتی پیدا کنم و نه هیچ ترسی.
حتی به این نتیجه هم نرسیدم که شاید تند پیش رفتم یا باید بیشتر سخت می‌گرفتم.
توی تمام این مدت، بدنم خواهان این آرامش از دست رفته‌ش بوده و حالا چیزی رو بهش هدیه دادم، که لایقش بود.

"توی گوشم پِچ‌پچ نکن"

صدای منم گرفته بود.
شاید بخاطر تموم اون ناله‌های شرم‌آوری که از روی لذت سر داده بودم!

"نمی‌خوام بیدار شیم"

حرفم رو نادیده گرفت و به ترسش اعتراف کرد.
می‌دونستم چه چیزی اذیتش می‌کنه.

"باید بیدار شی و منو ببری یه کافه. خیلی گرسنمه"

بدون اینکه جوابم رو بده، محکم‌تر بغلم کرد تا ازم تشکر کنه.
مثل همیشه تونسته بودم با یه جمله آرومش کنم.

"پس بذار من بشورمت"

خوشحال بودم که صورت‌هامون مقابل همدیگه نبود.
اینجوری نمی‌تونست چهره‌ی ناباور و احمقانه‌م رو ببینه.

"نه. بجاش بذار اول من دوش بگیرم"

پشت گردنم رو بوسید و نوک بینی‌ش رو، روی پوستم کشید.

"مطمئنی می‌تونی از پسش بربیای؟"

نیشخند بزرگش توی تک‌تک کلماتی که بکار برده بود، حس می‌شد.
می‌دونستم به چی اشاره می‌کنه.
عجیب بود که کاندوم پاره شد و عجیب‌تر این بود که همه‌چیز لذت‌بخش‌تر شد.

𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒂𝒓𝒎 𝒐𝒇 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒏𝒈✗Où les histoires vivent. Découvrez maintenant