ܦ̈ܢܚܩࡅ߳ߺߺܙ ܥ݆ܣܠܩܢ

1.8K 362 160
                                    


◁❚❚▷

داستان از دید تهیونگ:

می‌دونستم اون درموردم چه فکری می‌کنه.
من برای جونگ‌کوک چیزی جزء دردسر نبودم.
همیشه وقتی آسیب می‌دیدم یا نیاز به کسی برای حمایت کردنم داشتم، جونگ‌کوک تنها کسی بود که توی ذهنم نقش می‌بست.
اون مهربون بود، نسبت به همه و نسبت به منی که مدام اذیتش می‌کردم.
این خیلی خوبه یکی وجود داشته باشه که هیچوقت کارهات رو قضاوت نکنه.
اینکه یکی باشه تا پیشش خودت باشی و از چیزی نترسی.
اون برای من یه تیکه‌گاه بود که هیچوقت پشتم رو خالی نمی‌کرد.
حتی اگه منو از خونه‌ش بیرون پرت می‌کرد بازم با جا گذاشتن سوئیچ ماشین یه سرپناه بهم می‌داد.
هربار که این اتفاقات می‌افتاد، از خودم می‌پرسیدم که آیا لیاقت این همه لطفش رو دارم؟
و بعد به یه "نه" گنده می‌رسیدم.

طبق گفته‌ی خودش اون به هرکسی که جای من زخمی و آسیب‌دیده بود، کمک می‌کرد.
پس توقع چیز بیشتری ازش نداشتم فقط نمی‌دونم دیروز چی به ذهن معیوبم رسید و پیشش درد و دل کردم که من اونو برای خودم می‌خوام، حتی اگه از خودم متنفر شم می‌خوام که اون برای من بمونه.
این فقط یه خودخواهیه ولی هرکسی توی زندگیش برای چنگ زدنِ جونگ‌کوکش، کارهای منو می‌کنه.

تمام این دو روزی که به خونه‌مون یا بهتره بگم خونه‌ی سابقم برگشته بودم، جونگ‌کوک غر زدن‌هام رو نادیده می‌گرفت، مثل یه پرستار بهم کمک می‌کرد تا زودتر بهبود پیدا کنم.
این یعنی اون می‌خواست زودتر من از پیشش برم پس چه بهونه‌ی دیگه‌ای می‌موند؟

من الکی آه و ناله می‌کردم ولی این کبودی‌ها داشتن بهم خیانت می‌کردن.
اونا هرروز کم‌رنگ‌تر می‌شدن و سروصداهای من کمتر به دردم می‌خوردن.

خوش‌شانس بودم که دوباره فرصت زندگی کردن با جونگ‌کوک رو اونم زیر یه سقف به دست آورده بودم.
هرچند دقایقی که برام باقی مونده بود مثل ساعت شنی از هم پیشی می‌گرفتن.

این حس داشت تکراری می‌شد، سرزنش‌ کردن‌هایی که تمومی نداشت.
هرشب به اون رستوران نحس فکر می‌کردم.
مدام با خودم می‌گفتم چرا در جواب سوال جونگ‌کوک سکوت کردم تا فاصله‌ی بین‌مون بیشتر از همیشه شه‌.
چرا اجازه دادم نه با حرفام، بلکه با سکوتم بشکنه‌.
همه‌چیز به اون سکوتی برمی‌گشت که فکر می‌کردم زدن حرف دیگه‌ای باعث خراب‌تر شدن اوضاع می‌شه.
حماقت کردم که یه لحظه از اون دختر لجم گرفت.
از اینکه تاوانی نداده، از اینکه گولش رو خوردم و زندگیم به کل رفت زیر آب.

"می‌رم بیرون، خواهشا دوباره آشپزخونه رو بهم نریز"

دیدم که جونگ‌کوک با اون استایل ساده و دوست داشتنیش کفش‌هاش رو به پا کرد تا خونه رو ترک کنه.
یه هودی سفید با جین آبی آسمونی پوشیده بود.

𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒂𝒓𝒎 𝒐𝒇 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒏𝒈✗Donde viven las historias. Descúbrelo ahora