◁❚❚▷
ما به دنبال مادرم توی آشپزخونه رفتیم.
آشپزخونهای که همیشه رنگ و بوی زندگی به خودش داشت، روزی نبود که روی اجاق گاز دیگی رو درحال جوشیدن پیدا نکنی.
از اونجایی که مادرم علاقهی خاصی به درست کردن غذاها یا دسرهای خوشمزه داشت، محیط آشپزخونه همیشه در تب و تاب بود."پس جونگکوک بخاطر این کیک شکلاتی دوست داره"
تهیونگ سورپرایز شده روبه من و مادرم کرد.
چشمهاش از حالت عادی گشادتر شده بودن و انگار طعم بینظیر کیک به مذاقش خوش اومده بود."بهت که گفته بودم، دستپخت مامان حرف نداره"
کمی خجالتزده برای زنی که نسبت به حضورم بیتفاوت بود، از خودم چاپلوسی نشون دادم.
البته که این یک چاپلوسی صادقانه و از روی دوست داشتن و احترام بود!"اوهوم. داره بهم ثابت میشه"
دیدم که اون خیلی راحت تیکهی بزرگتری رو وارد دهانش کرد.
"نوش جان"
میدونستم بالاخره مادر بابت این تعریفات کم میاره و از خودش عکس العملی نشون میده.
چنگال رو داخل بشقاب طرحدار انداختم و با دستی که زیر چونهم تکیه زده بودم، مادرم رو تماشا کردم.
شاید حالا که حواسش بهم نبود راحتتر میتونستم رفع دلتنگی کنم."میرم چندتا نارنگی بچینم"
وقتی با یک بهونهی واضح از جا بلند شد تا دیگه هدف چشمهای دلتنگ و منتظر من نباشه، یه لحظه نتونستم نفس راحتم رو از سینهم خارج کنم.
انگار هوا جایی بین گلوم گیر کرده بود و من یادم رفته بود نفس کشیدن چه شکلیه."بذارید کمکتون کنم"
تهیونگ داوطلبانه بلند شد اما همونجور که حدس میزدم، مادر مخالفت کرد.
دستش رو گرفتم تا دوباره روی صندلی بشینه."اون پیش ما راحت نیست تهیونگ"
وقتی تنها شدیم، کنار گوشش زمزمه کردم اما اون بیاهمیت سرش رو توی گودی گردنم فرو برد.
نفسهایی که حالا عطر شکلات به خودشون گرفته بودن رو، روی پوستم نشوند."ولی من هرجایی که تو باشی خیلی احساس راحتی میکنم"
منم با حضورش احساس امنیت میکردم.
حس میکردم تنها کسیه که میتونه من واقعی رو قبول کنه و بشناسه.
شاید بخاطر این بود که خودم این اجازه رو بهش داده بودم ولی احساس راحتیای که درکنارش داشتم قابل قیاس با شخص دیگهای نبود.
ESTÁS LEYENDO
𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒂𝒓𝒎 𝒐𝒇 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒏𝒈✗
Fanfic▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ▪︎ خلاصه: خیانت کردن یه انتخابه، نه یه اشتباه یا خطا. وفاداری یه مسئولیته، نه یه انتخاب! بیاین ببینیم وقتی تهیونگ اشتباه کرد، جونگکوک تصمیم میگیره که بازم انتخابش کنه یا نه!