◁❚❚▷
به جیمین حسودیم میشد که خیلی راحت توی بغل یونگی، لش کرده بود.
اون پسر مو هلویی با لبخند هلالی وسیعش، دو زانو روی مبل نشسته بود و هر چند ثانیه میوههای پوست کنده رو از دوست پسرش راهی شکم نرمش میکرد.
درست نقطهی مقابل، من و تهیونگ نشسته بودیم.
رسمیتر از هربار که به اینجا اومده بودیم.
هنوز ژاکت من و کت تهیونگ، تنمون بود.
اون خیلی معذب یک دستش رو دور شونههام حلقه کرده بود و من، با یه لبخند مضطرب دستهامو توی هم پیچ و تاب میدادم."دعوا کردین؟"
جیمین خیلی ریلکس، با صدای بلند جو خرابی که در جریان بود رو خرابتر کرد.
"نه"
"آره!"همزمان جوابهای برعکسی تحویلشون دادیم.
من گفتم نه و تهیونگ گفت آره."معلوم هست چی میگی عزیزم؟"
سقلمهای بهش زدم.
حس میکردم نقشهای داره."فقط واقعیت رو گفتم هانی"
یه سیب سبزِ درسته رو از میوهخوری برداشت و بدون اینکه بخواد بهم تعارفش کنه یا پوستش رو بکنه، گاز درشتی بهش زد.
"پس اینجوریه"
بدن گرمش که بهم تکیه زده بود رو با یه هل کوتاه، به کنار پرت کردم.
"کوگی این اصلا عیبی نداره که دعوا کنین"
برعکس تهیونگ، جیمین دوست بادرک و خوبی بود.
"نباید به این دورهمی گند بزنه"
زیرلب غرغر کردم.
کمی سکوت برقرار شد.
کسی برای درست کردن فضا کمکی نمیکرد."دلتون میخواد باهم یه فیلم ببینیم؟"
یونگی بیحال پیشنهاد داد و بدن کوچیک جیمین رو به خودش نزدیکتر کرد.
حس کنار گذاشته شدن حتی از قبل پررنگتر شد.
"اگه یکار کنید کوک باهام آشتی کنه شاید خبر خوبم رو زودتر بهتون بگم"
اون احمق فقط بلده بهم حس بدی بده.
اصلا چرا قبول کردم باهاش بیام اینجا؟"تو خفهشو و من قول میدم باهات آشتی کنم"
تهیونگ قیافهی دلخوری به خودش گرفت.
از اون مدلها که چشماتو گرد میکنی و لباتو آویزون."این قیافه رو به خودت نگیر، نمیخرمش!"
چشمی چرخوند و دوباره منو توی بغلش کشوند.
"متاسفم"
توی گوشم زمزمه کرد اما تاسفش بدرد خودش هم نمیخوره.
"تکراری شدی"
بعد از یک دقیقه سنگینی نگاهشو از نیمرخم گرفت و با حالی که واقعا گرفته شده بود، صاف نشست و سعی کرد یه شکست خورده بنظر نرسه.
BINABASA MO ANG
𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒂𝒓𝒎 𝒐𝒇 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒏𝒈✗
Fanfiction▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ▪︎ خلاصه: خیانت کردن یه انتخابه، نه یه اشتباه یا خطا. وفاداری یه مسئولیته، نه یه انتخاب! بیاین ببینیم وقتی تهیونگ اشتباه کرد، جونگکوک تصمیم میگیره که بازم انتخابش کنه یا نه!