ܦ̈ܢܚܩࡅ߳ߺߺܙ ܥ݆ܣܠܙ و ܥ‌‌وܩܢ

1.8K 364 110
                                    

◁❚❚▷

داستان از دید تهیونگ:

خیلی خوب خوابیده بودم، دیگه بدن دردی حس نمی‌کردم و به لطف همون داروهایی که جونگ‌کوک سروقت بهم می‌داد من کاملا خوب شده بودم.
توقع نداشتم که انقدر طولانی بخوابم.
وقتی که چشم باز کردم، می‌تونستم حدس بزنم ساعت از یازده گذشته.

اولش به بدنم کش و قوسی دادم.
خوشحال از اینکه حس کوفتگی از بین رفته، از اتاق خارج شدم.
هرچقدر پذیرایی رو از نگاه گذروندم، نتونستم جثه‌ی جونگ‌کوک رو پیدا کنم.
بعد از کمی فکر کردن، متوجه شدم اون قرار بود به مهد بره و سرراهش ماشین رو بذاره تعمیرگاه.

دست خودم نبود که حس گوهی بهم دست داد.
نه از اینکه توی اون خونه‌ی شلوغ و راحت تنها باشم، بیشتر بخاطر عدم حضور جونگ‌کوک بود.
این پرویی حساب می‌شد اگه هنوزم می‌خواستم اونو دور و اطراف خودم، درحال تکاپو ببینم.

به عقربه‌های ساعت خیره شدم.
اونا خیلی کُند از همدیگه می‌گذشتن، با یه حساب سرانگشتی فهمیدم جونگ‌کوک باید تا نیم ساعت دیگه به خونه بیاد.
من ساعت کاری اونو می‌دونستم.

کمی سرم بابت مکالمه‌ی بی‌نتیجه‌ی دیروزمون درد می‌کرد.
روی مبل نشستم و به در و دیوار خیره شدم.
با اینکه از دیشب غذای درست و حسابی‌ای نخورده بودم، بازم فکر کردن به صبحونه حالم رو بد می‌کرد.
آهی از سکوتی که فضا رو دربرگرفته بود، سر دادم.
هرکاری هم که می‌کردم، بازم نمی‌تونستم زد و خورد شدیدی که با شوهر اون دختر داشتم رو فراموش کنم.

من فکر می‌کردم گفتن گذشته‌ی اون دختر به شوهرش کار بی‌فایده‌ای باشه، از اونجایی که فقط من مجازات شدم و تاوانش هم کتک‌های بی‌شماری بود که خورده بودم.
اما حالا که خوب پازل‌ها رو کنار همدیگه می‌چینم، می‌بینم همین که اون مرد شوهرشه، برای دختر باید یه مجازات سنگین باشه.
به جزء ظاهر ثروتمند و چهره‌ی مناسبش، بقیه‌ی گزینه‌های یه مرد خوب بودن، برای شوهرش خط می‌خورد.

وقتی به یاد تهدیدهای زشتش می‌افتم، خوشحال می‌شم که از من عوضی‌تر هم وجود داره.
من به نسبت اون مرد یه فرشته بودم.
فقط اینطوری می‌تونستم به خودم دلداری بدم که هنوزم انقدر پست فطرت نشدم.
راه دادن من به خونه، اینو ثابت می‌کرد.

ساعت دوازده شد ولی جونگ‌کوک برنگشت.
من توی خونه کاری نداشتم پس بهتر بود به جای اینکه الکی اینجا منتظر برگشتنش بمونم، بیرون برم.
اینجوری حداقل توی مسیر باهاش روبه‌رو می‌شدم.
شایدم دوباره با همدیگه سمت تعمیرگاه می‌رفتیم.
می‌خواستم هزینه‌ی ماشین رو پرداخت کنم.
یه بهونه‌ی خیلی خوب برای همراهی کردن جونگ‌کوک داشتم.

𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒂𝒓𝒎 𝒐𝒇 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒏𝒈✗Donde viven las historias. Descúbrelo ahora