◁❚❚▷
روز بعد چندان بهتر از روز قبل نبود.
من مثل همیشه داشتم با بچهها سر و کله میزدم ولی اینبار واقعا حوصلهی نق نق کردناشون رو نداشتم اما متاسفانه نمیتونستم از کوره در برم.وقتی سونهی عروسک باربی پلاستیکیش رو با خشونت روی سرِ یورا کوبید، به خودم اجازه دادم کمی خشونت درون وجودم رو تخلیه کنم.
میخوایید بدونید نتیجهش چی شد؟
اخطار گرفتم.
درست مثل صد کارت هزار آفرینی که قبلا بهم میدادن.
برای اولینبار توی کارنامهی کاریم اخطار گرفته بودم.فکر میکنید تقصیر کی بود؟
میتونم راهنماییتون کنم.
مثلا یه دختر جیغ جیغو با موهای خرگوشی، دماغ کوفتهی کوچولو، دست و پاهای تپل مپل."ازت میخوام مسائل شخصیت رو قاطی کار نکنی جونگکوک"
واقعا توقع داشت به حرفهاش که بیشتر بوی توهین داشتن گوش بدم؟
هیچوقت نمیتونستم اولین رقیب عشقیم رو فراموش کنم.
مخصوصا اون پاهای گوشت آلو و دامنهای معروف خمرهایش رو.تنها کاری که تونستم در برابرش انجام بدم تا یجورایی دست از سرم برداره، این بود که یه تعظیم نصف نیمه کنم و خودمو توی یکی از اتاقای رنگارنگ هل بدم.
یکی از همون اتاقا که بچههای زیاد و جیغ جیغویی، در و دیوارش رو تزیین میکردن.
چرا تا الان متوجه نشده بودم که چه کار سختی دارم؟بقیهی روز هم چیزی برای تعریف کردن نداشت البته اگه گشت زدن توی شبکههای مجازیم رو فاکتور بگیرم.
حدس بزنین اون آدم احمقی که هر پنج دقیقه آخرین بازدید معشوقهی سابقش رو چک میکنه کیه؟
من اون احمقم!
همون که به مدت نیم ساعت به پروفایل تهیونگ خیره شده.
گاهی عکس سیاه و سفید جذابش رو ستایش میکردم و گاهی به رگبار فحش میبستمش.مرموز.
خواستنی و جذاب.
مردونه اما عوضی و خیانتکار.
باورم نمیشه دیگه صاحب اون دست بزرگش که زیر چونهش قفل کرده نیستم."این کیه؟ کراشته؟"
یکی دیگه از مربیهای مهد که به تازگی استخدام شده بود، منو از پشتسر غافلگیر کرد و به خودش اجازه داد تا خیلی صمیمی دستهاش رو روی شونههام بذاره و روی صفحهی گوشیم خیمه بزنه.
جوری جاخالی دادم تا متوجه بشه دستهای ظریف و دخترونهش بدجوری مزاحمم شدن."جذابه!"
"ممنون...آمم.."
یه لحظه اسمش یادم رفت.
سوری یا سارا؟"سوزیم"
از چشمهای گیجم خوند که به چی فکر میکردم.
سری تکون دادم و تلفنم رو قفل کردم."ازش خوشت میاد؟"
یه لحظه بخاطر صدای بلندش اطراف رو از نظر گذروندم.
چرا باید وقت ناهارم رو با یه دختر که منو یاد مو چتری مینداخت تلف کنم؟
ESTÁS LEYENDO
𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒂𝒓𝒎 𝒐𝒇 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒊𝒏𝒈✗
Fanfic▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ▪︎ خلاصه: خیانت کردن یه انتخابه، نه یه اشتباه یا خطا. وفاداری یه مسئولیته، نه یه انتخاب! بیاین ببینیم وقتی تهیونگ اشتباه کرد، جونگکوک تصمیم میگیره که بازم انتخابش کنه یا نه!