pt.13|darkness

3K 803 315
                                    

قسمت سیزدهم: تاریکی

هوا آفتابی بود و نسیم ملایمی بین موهاش میپیچید. اون و آلفای مومشکی روبروی هم نشسته بودن و جونگکوک با آرامش از چای یاسمنش میپوشید. ایندفعه بجای زیر درخت محبوب آلفا، توی آلاچیقی که شاخه های سبز گل های شب بو از سقفش آویزون بودن نشسته بودن و همه چیز کاملا عالی و نرمال بنظر میرسید، البته بجز تهیونگ.

اون درست جایی نشسته بود که کمتر از یک ساعت پیش توی سفر کوتاهی که به آینده داشت دیده بودتش.
همون آلاچیق، همون مکان، و دقیقا همه چیز همونجا بود. حتی فنجون سرامیکی سفیدی که روش گلبرگ های ظریف رز، طلاکوبی شده بود.
جونگکوک برخلاف ملاقات های قبلیشون لباس رسمی به تن داشت. انگار که از جلسه ی مهمی برگشته بود.
صادقانه تهیونگ آلفا رو با لباس های راحتی ترجیح میداد، چون بهتر میتونست دیدش بزنه؛ اما جذبه ای که مو مشکی با لباس های رسمی مشکی ای که تنش بود داشت، انکار نشدنی بود.

گرچه آلفا دست هاش رو از آستین های کت بلندش در اورده بود و کت رو بی قید روی دوشش انداخته بود، اما جلیقه ی مشکی و پیرهن سفید زیرش هم دیدنی بنظر میرسید.
البته دیدنی تر از اون شلوار تنگش بود که رون های عضلانی مو مشکی رو به رخ میکشید. صادقانه تهیونگ از وقتی که اومده بود میخ اونها شده بود و نمیتونست جلوی چشمهاش رو که هرچند ثانیه یکبار به پاهای روی هم انداخته شده ی آلفا خیره میشدن بگیره!
درست مثل همین الان..

وقتی جونگکوک فنجونش رو روی میز گذاشت، تهیونگ به زحمت نگاهش رو از پاهای آلفا گرفت و زمانی که چشمهای جونگکوک رو خیره به خودش دید، تک سرفه ای کرد و کتابی که بین دستهاش عرق کرده بود رو بالاخره روی میز گذاشت.

_داشتم به این فکر میکردم تا کی میخوای تو بغلت نگهش داری.
جونگکوک این رو گفت و درحالیکه لبخند کوتاهی میزد، خم شد و کتاب رو برداشت.

_چرا چیزی ننوشیدی؟ از چای خوشت نیومد؟ میتونی نوشیدنی ای که میخوای رو بگی تا بگم برات حاضر کنن.

موطلایی چینی به بینیش داد و به فنجونی که توسط گل منحوسِ رز طلا کوبی شده بود، چپ چپ نگاه کرد.

_نه من فقط میلی ندارم.
تهیونگ گفت و برای اینکه این بحث ادامه پیدا نکنه مسیر حرف رو عوض کرد.
_کتابی که دستتونه همونیه که گفتم.

آلفا دستی به جلد کتاب کشید و یک تای ابروش رو بالا انداخت.
_شاهزاده ی محصور منم؟ چه اسم دراماتیکی!

تهیونگ پلکی زد و نوک بینیش رو خاروند.
_خب.. الان میخواین بخونینش؟

جونگکوک کتاب رو باز کرد و هومی کشید.
_میتونی بری، یا اینکه منتظر بمونی تا تمومش کنم. و محض اطلاعت..
سرش رو بالا برد و چشمک کوچیکی زد.
_من سرعتم توی خوندن کتابا خیلی خوبه. انتخاب با خودته.

𝗧𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿𝗶𝗻𝗲 𝗿𝗲𝘀𝗰𝘂𝗲 𝗼𝗽𝗲𝗿𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻✔Where stories live. Discover now