قسمت بیست و هشتم: خرچنگ احساساتی
-سه روز بعد، مهمانی کنت نوکس-
مهمونی همیشه مساوی بود با بوی غلیظ رایحه های درهم پیچیده، آلودگی های صوتی بیمورد، و بدن های عرق کرده و درحال رقص؛ اگه هر وقت دیگه ای بود تهیونگ ازش لذت میبرد. معمولاً مردم رو دید میزد و گاهی هم میرقصید، اما اینکه حالا تنها بود و گوشه ای نشسته بود تا بالاخره چشمش به جونگکوک بخوره اصلا چیز جالبی نبود.
گرگش به وجودش چنگ میکشید و بی حوصلگی و دلتنگیش رو اینطوری نشون میداد. سه روز بود که جونگکوک رو ندیده بود، حتی هوسوک یا دستیار جانشینش هم توی این سه روز سرو کله اشون پیدا نشده بود و این تهیونگ رو عصبی میکرد.
یعنی ممکن بود که جونگکوک بوسهشون رو فراموش کرده باشه؟
یا نکنه براش اهمیتی نداشت؟!..
صادقانه ترجیح میداد حدس اول درست باشه، گرچه که اون هم چیز کمی نبود. تهیونگ بهش اخطار داده بود تا فراموشش نکنه!کف دستش رو به صورتش کشید و به پشتی صندلی ای که روش نشسته بود تکیه داد.
خواهرش مشغول صحبت کردن با دوستهای تاجرش بود و مثل همیشه پوشش هنجار شکنش نگاه های زیادی رو به سمت خودش کشونده بود؛ اما این دلیل نمیشد که توی اون پیراهن و شلوار مشکی ندرخشه.تهیونگ هم مثل خواهرش پیراهن و شلوار مشکی پوشیده بود اما پایین پیراهن اون نگین های مشکی و براقی به صورت پراکنده وجود داشت. به هرحال تهیونگ برخلاف خواهرش عاشق چیزهای براق بود و وجود گوشواره های نگینیِ آبی توی گوشش این رو ثابت میکرد.
موهای طلایی_زیتونی خاصشون، علاوه بر رفتار های سرکشانهشون، امضای اون خواهر و برادر بود. کیم ها همیشه مرکز توجه بودن و این چیزی نبود که الان تهیونگ بهش نیاز داشته باشه.
اینکه آلفا های مختلفی سمتش بیان و ازش درخواست رقص کنن اما آلفای خودش بین مشتی مرد شکم گنده و کچل و احمق نشسته باشه و احتمالاً درمورد حل مشکل خشک شدن گیاهان رودخانه ای و طرز صحیح آبیاری اونها صحبت کنه.درست همون لحظه جمعیت دور جونگکوک شکافته شد و شخصی که تهیونگ از اینجا نمیدیدش بهش نزدیک شد.
اخم ضعیفی کرد و از جاش بلند شد. با اینکه امیدی به دیدن شخص نداشت اما کنجکاوی باعث شد که نزدیک و نزدیک تر بشه.
درست وقتی به چند قدمیشون رسید، تونست از بین اونهمه رایحه اول از همه رایحهی چوب خیس رو تشخیص بده، این باعث شد گرگش خرخر سرخوشی بکنه. اما بعد از اون شامه حساسش بوی منفور گل رز رو به سرعت تشخیص داد.وقتی که ساموئل قدمی عقب رفت تونست موهای سرخ و قسمتی از لباس سبزش رو تشخیص بده.
جونگکوک هم قدمی جلوتر رفت و همونطور که با دستش به راهرویی اشاره میکرد چیزی بهش گفت. ساموئل با لبخند سری تکون داد و بعد از جونگکوک به سمت راهرو حرکت کرد.
تهیونگ از اینجا هم میتونست لبخند روی لبهاش رو ببینه. دندون هاش رو روی هم فشار داد و مشت لرزونش رو به آرومی توی جیب شلوارش گذاشت. رایحهی تلخ شدهش توجه عده ای رو به سمتش جلب کرد اما تهیونگ بی توجه بهشون قدم های بلندی برداشت و با فاصله پشت سرشون حرکت کرد.
YOU ARE READING
𝗧𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿𝗶𝗻𝗲 𝗿𝗲𝘀𝗰𝘂𝗲 𝗼𝗽𝗲𝗿𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻✔
Werewolf[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] وقتی که امگای نارنگی مثل همیشه به کتابهاش پناه آورده بود تا شکستی که اخیراً خورده بود رو فراموش کنه، کتابی با اسم و طرحی جالب توجهش رو جلب کرد. زمانی که اون رو خوند متوجهی چیز عجیبی شد؛ اتفاقات و شخصیت های اون کتاب واقعی بودن...