pt.47|The right decision

2.3K 525 210
                                    

قسمت چهل و هفتم: تصمیم درست

امگاهای رهبر، دسته‌ای که در گذشته افتخارات بزرگی برای سرزمین‌های خودشون بدست آورده بودن. اما گذشت زمان به نفع اون‌ها نبود. چه اهمیتی داشت که امگای رهبر می‌تونست یک کشور رو رهبری کنه، تبدیل به وزیر لایقی بشه، جنگجوی ماهری باشه یا یک تاجر موفق. آلفاها اونجا بودن تا خرابش کنن. کی دوست داشت که برای خودش رقیبی از جنس یک امگا داشته باشه؟ اون‌هم آلفاهایی که ادعاشون سر به فلک می‌کشید‌. سر رشته‌ی این جریان تنفر از امگاهای رهبر، به اولین امگای رهبری که تونسته بود به پادشاهی برسه متصل بود. آلفایی که خشمگین از به سلطنت رسیدن برادرش بود و از هیچ‌کاری برای پایین کشیدنش دریغ نکرد.

داستان تکراری ای بود. تهیونگ توی این چهار روز بارها این کتاب رو خونده بود. امگاهای رهبری که براشون دسیسه چیده شد، به قتل رسیدن، سوزونده شدن، متواری شدن، و در آخر قتل‌عام بزرگی توی معبد تیارا، باعث به اقلیت رسیدن این دسته شد. اما هنوز هم امگاهای رهبری وجود داشتن. کسایی مثل تهیونگ که از اجدادشون بهشون ارث رسیده بود. ولی پنهان می‌شدن. هیچکس جرات ابراز کردن خودش رو نداشت.

درک این موضوع برای تهیونگی که تا چند روز پیش حتی تصورش رو هم نمی‌کرد، کمی سخت بود. حالا می‌فهمید چرا توی اولین هیتش با یک امگا خوابید. به لطف کتاب‌هایی که این چند روز خوند، به خوبی می‌دونست که امگای رهبر، توانایی باردار کردن امگاهای عادی رو داره و از نظر جنسی بهشون جذب میشه. پدرش هرکاری برای پنهان کردن این موضوع کرده بود. گرگش رو خفه کرده بود و هیچ‌وقت بهش اجازه نداد که درمورد خودش بدونه.

تهیونگ جرات نگاه کردن به آینه رو نداشت. تمام این چند روز خودش رو توی کتابخونه‌ی آسامی حبس کرده بود و اگه دو دختر براش آب و غذا نمی‌فرستادن و به زور به خوردش نمی‌دادن، خودش هرگز به فکرش نمی‌افتاد.

اون فقط نشسته بود و تیکه‌های پازل رو به همدیگه می‌چسبوند. حالا پسر می‌فهمید چرا به فریبندگی ساموئل نیست. اون از یک امگای عادی فریبندگی کمتری داشت. اما قدرت بدنیش بیشتر بود. ولی چه فایده؟ اون هرگز به پای یک آلفا نمی‌رسید.
هرگز قرار نبود باردار بشه و توله‌ش رو بغل کنه. جونگکوک.. باید به اون چی می‌گفت؟ چطور باید کنارش می‌موند؟ لعنت بهش اون وارث می‌خواست. تهیونگ نمی‌تونست بهش وارث بده. یعنی باید می‌ذاشت که جونگکوک با کسی بخوابه؟ دیانای بزرگ..

قطره‌ی اشکی روی کتابِ باز شده‌ی روبروش چکید. موطلایی صورتش رو توی دست‌هاش پنهان کرد و نفس تکه‌تکه‌ای کشید تا جلوی اشک‌هاش رو بگیره. خسته شده بود. تمام این چند روز رو گریه کرده بود و تهیونگ دیگه براش خسته بود. حالا حتی کابوس‌هاش هم رنگ و بوی دیگه‌ای گرفته بودن. این‌بار پدرش رو می‌دید که با چاقویی دست به قتلش می‌زنه. تیمی رو می‌دید که گوشه‌ای گریه می‌کنه و دست‌های خودش که خونیه.

𝗧𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿𝗶𝗻𝗲 𝗿𝗲𝘀𝗰𝘂𝗲 𝗼𝗽𝗲𝗿𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻✔Where stories live. Discover now