pt.35|Monster

3K 630 323
                                    

قسمت سی و پنجم: هیولا

مشت مومشکی به آرومی باز شد و دست گرم پسر رو بین انگشت هاش گرفت.
اون همون نوری بود که توی تاریکی هدایتش می‌کرد و بهش شجاعت قدم برداشتن می‌داد.
تهیونگ جراتش بود.
اون همون چیزی بود که توی تمام این مدت نداشتش و عاجزانه به دنبالش می‌گشت.
تهیونگ، آرامشش بود.
حالا وقتش بود که کفش های پاره‌ش رو در بیاره، کوله‌بار خستگیش رو روی زمین بندازه و نفس‌های خسته‌ش رو روی شونه‌های پسر خالی کنه.

اما این چیزی بود که فقط تو ذهن جونگکوک می‌گذشت. آلفا برخلاف افکار عاشقانه و غمگینش، ناگهان دست پسر رو کمی پیچوند و اون رو از پشت به خودش چسبوند.
تهیونگ غافلگیر شده، صدای نرمی از گلوش بیرون پرید. دردی نداشت چون حرکت جونگکوک برخلاف سریع بودنش، با ملاحظه بود. اما تهیونگ دلیل این کارش رو نمی‌دونست.
_سرورم؟

_نارنگی کوچولو
جونگکوک طوری زیر گوشش، اون لقب رو زمزمه کرد که موهای ریز پشت گردن تهیونگ سیخ ایستادن.
امگا بزاقش رو قورت داد. یکدفعه احساس کرد که کار اشتباهی انجام داده.
_بـ-بله سرورم؟

وقتی جونگکوک به حدی نزدیکش شد که نوک بینیش به غضروف گوشش برخورد کرد، تهیونگ احساس کرد که قلبش رو از دست داده. حتی با کمی دقت می‌شد پرش قسمتی از پیرهن ساتن آبی رنگش رو دید که بخاطر تپش قلبِ شدیدش بود.
رایحه‌ی چوب خیس آلفا و حالت ایستادنشون باعث می‌شد که زیر دل امگا پیچ بخوره و پاهاش شل بشن. این حجم از واکنش حتی برای خود تهیونگ هم عجیب بود.

_تو که نمی‌خوای مثل دفعه‌ی قبل اونجا مستم کنی و بعد از اینکه بوسیدیم ولم کنی؟ هاح؟!

زمزمه‌ی دوباره‌ی جونگکوک، افکار منحرفانه‌ی تهیونگ رو بهم ریخت.

در ثانیه بزاق موطلایی توی گلوش پرید. همونطور که سرفه می‌کرد در تلاش بود تا دستش رو آزاد کنه و هرچه سریع‌تر فاصله بگیره چون دیانای بزرگ... چقدر دیگه قرار بود اون روز گندکاری‌هاش رو بشن و خجالت زده‌ش کنن؟!

جونگکوک همونطور که سعی می‌کرد لبخندش رو بخوره تا جدیتش حفظ بشه، دست تهیونگ رو رها و بجاش بازوش رو دور  کمر باریکش حلقه کرد. همزمان با دست دیگه‌ش سعی کرد دست و پا زدن‌های تهیونگ رو مهار کنه.

_عا-عالیجناب اون‌موقع من هیچ منظور خاصی نداشتم..
تهیونگ تقریباً فریاد زد و بیشتر خودش رو به سمت جلو کشید.

مومشکی بعد از چندثانیه بالاخره موفق شد که دستهاش رو گیر بندازه و اونها رو همراه کمرش باهم توی دستهاش قفل کرد‌.
حالا جونگکوک از دور شبیه نون ساندویچی شده بود که سوسیس‌اش رو محکم توی خودش نگه داشته.

پسر هیسی کشید.
_آره منظور نداشتنت رو هم دیدم! اصلا اون مشروب سنگین رو از کجا پیدا کرده بودی؟

𝗧𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿𝗶𝗻𝗲 𝗿𝗲𝘀𝗰𝘂𝗲 𝗼𝗽𝗲𝗿𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻✔Where stories live. Discover now