قسمت بیست و یکم: نارنگی منحرف
تهیونگ همونطور که روی زمین نشسته بود و مچ دستش محکم تو دست جونگکوک فشار داده میشد، لبخند دندون نمایی زد و سرش رو کج کرد که باعث شد یک چشمش زیر موهاش کاور بشه.
_صبح بخیر سرورم. روز قشنگیه مگه نه؟!ابروهای جونگکوک از روی شگفتی بالا پرید.
_نارنگ-قبل از اینکه جونگکوک اون کلمه رو کامل ادا کنه، تهیونگ سریع صاف نشست و وسط حرفش پرید:
_نه! اسمم تهیونگه!جونگکوک دوبار پلک زد و با درک اینکه تهیونگ اون کسی بوده که تا الان بالای سرش نشسته بوده نه یه غریبه ی مزاحم، مشتش رو از دور مچش باز کرد و همزمان لبخند آسوده ای زد.
_آه ترسوندیم.._ببخشید من فقط..
اما تهیونگ نتونست حرفش رو کامل کنه چون جونگکوک همونطور که دست راستش رو به تخت تیکه داده بود، با سر کج شده به تهیونگ نگاه میکرد و لازم به یادآوری نبود که هنوز یقه اش به اندازه ی صورت تهیونگ باز بود مگه نه؟!
موطلایی بزاقش رو قورت داد و به اون صحنه خیره شد. یعنی همیشه آلفا بعد از بیدار شدن انقدر نورانی بنظر میرسید؟
اگه اون میخوابید، پس تهیونگ چیکار میکرد که بعد از بیدار شدن انگار از جنگ با لشکر ومپایر های خونخوار برگشته بود؟!این ژست سکسی برای ثانیه ای تهیونگ رو به یاد شخصی انداخت که نمیدونست کیه؛ ولی تصور محوی از کسی داشت که به دنبال همچین ژست تاثیرگذاری میگشت..اما تهیونگ هیچ ایده ای نداشت که چه کسیه.
ولی تا وقتی چنین صحنه ای روبروش بود مگه اهمیتی هم داشت که یادش نمیاومد؟!
جواب تهیونگ یه «نه»ی بزرگ بود.وقتی مکثش طولانی شد، جونگکوک اخمی از روی کنجکاوی کرد و با دنبال کردن نگاه خیره ی موطلایی، به یقه ی باز خودش رسید. با چشمهای کمی تعییر سایز داده، به اندازه ی بیست سانت خودش رو روی تخت عقب کشید و دستش رو به آرومی سمت یقه اش برد.
تهیونگ که این حرکت و عقب نشینیش رو دید، پلکی زد و قبل از اینکه چیزی بگه بزاق جمع شده توی دهنش رو قورت داد تا بتونه حرف بزنه.
_چیه؟!جونگکوک با کف دستش قفسه ی سینه اش رو پوشوند و همونطور که نگاهش رو به تابلوی طلایی رنگ روی دیوار کنارش داد گفت:
_هیچی، فقط یه لحظه حس کردم عفت و پاکدامنیم در خطره.تهیونگ نیشخندی زد و همزمان دستهاش رو روی تخت گذاشت. با این حرکتش جونگکوک خودش رو عقب تر کشید که باعث شد تهیونگ بتونه خودش رو بالا بکشه و چهار دست و پا به آلفا نزدیک بشه و همونطور که تو فاصله ی ده سانتی صورتش توقف میکنه بگه:
_فقط با یه نگاه؟! پاکدامنی هیچکس به این آسونیا از بین نمیره. اگه باور نمیکنی میخوای امتحانش کنیم؟جونگکوک نگاهش رو بین چشمهای کشیده و براق تهیونگ چرخوند و درحالیکه کمی احساس گرما و تپش قلب میکرد، رد نگاهش رو کمی پایین تر، روی نیشخند بامزه اش کشید.
البته که میدونست پاکدامنی کسی فقط با یک نگاه از بین نمیره..اون فقط دلش میخواست خجالت زده شدن تهیونگ رو دوباره ببینه اما انگار زیادی برای دیدن همچین چیزی دیر بود. این تهیونگی که اغواگرانه نیشخند میزد و با نگاه تیزش به چشمهاش زل زده بود کسی نبود که بخاطر دید زدنش خجالت بکشه!
YOU ARE READING
𝗧𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿𝗶𝗻𝗲 𝗿𝗲𝘀𝗰𝘂𝗲 𝗼𝗽𝗲𝗿𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻✔
Werewolf[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] وقتی که امگای نارنگی مثل همیشه به کتابهاش پناه آورده بود تا شکستی که اخیراً خورده بود رو فراموش کنه، کتابی با اسم و طرحی جالب توجهش رو جلب کرد. زمانی که اون رو خوند متوجهی چیز عجیبی شد؛ اتفاقات و شخصیت های اون کتاب واقعی بودن...